یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, August 22, 2009
بابا این وبلاگ است!
آقایی که شما باشید، یا نباشید، صبح اول صبح این عیال ما گیر داد که چرا راجع‌به مساله روزه گرفتن یا نگرفتن نوشته ای؟ این یک موضوع شخصی است! نزدیک بود در همان ثانیه‌ها فتیله‌پیچ شوم، اما عرض کردم که من هر سال اشاره‌هایی به تجربه‌های شخصی‌ام از ماه رمضان می‌کنم...

اما فراتر از این حرف‌ها، وبلاگ‌ها این روزها آنقدر سیاسی و یک‌سویه شده که همه‌مان فراموش می‌کنیم وبلاگ برای این هم بود که نگاه شخصی‌مان به زندگی را هم بنویسیم! یادداشت روزانه از آنچه می‌بینیم و می‌شنویم و دوست هم داریم بقیه هم در این دانسته‌های ما شریک باشند، و بعضا چیزی هم از بقیه بیاموزیم یا حتی بخوانیم و تفریح کنیم!

اما گذشته از این حرف‌ها، حالا که عیال کنار دست ما نشسته و دارد بر و بر مانیتور را نگاه می‌کند تا ببیند من چه می‌نویسم (و هرهر می‌خندد و بعد می‌گوید خیلی بدی!...واقعا خیلی بدی...نیکان بس کن دیوونه...ننویس دیوونه...!) رمضان برای من تجربه‌ای جالب است.

۱- تصمیم می‌گیرم کمتر دید بزنم (خانمم لبخند زد...ولی هر هر نخندید!)! من از دوران کودکی در ولایات متحده علاقه زیادی به فیزیک علیا مخدره‌ها داشته‌ام...خب، بعضی‌ها نمی‌گویند، ما می‌گوییم! حالا یک ماه از سال را آدم چشم‌چرانی نکند، خیلی سخت است! البته نترسید، من نیازی نیست دو ساعت به جایی نگاه کنم، برای من یک دهم ثانیه کافی است! باورتان نمی شود، بیایید با من مسابقه بگذارید تا بگویم کسی که مثلا فلان جا نشسته چه پوشیده، دور کمرش چقدر است، تقریبا چند سالش است، (بخش‌هایی از او عملی است! و ...)...(خانمم از ترس اینکه ننویسم چه می‌گوید لبانش را بسته و فقط لبخند نسبتا ملیحی می‌زند...حالا پوقی زد زیر خنده!).

۲- من همیشه در ماه رمضان سنگین‌تر می‌شوم! روزهای اول وزن کم می‌کنم اما آخر ما به خرس قطبی شبیه‌تر می‌شوم.

۳- رمضان برای من خاطره‌های بامزه و بعضا خوشمزه‌ای همراه دارد. بخصوص آن سال‌ها که قبل از امتحانات ثلث سوم و کنکور بود و از همان دم سحر درس می خواندم. نتیجه‌اش هم بد نشد البته.

۴- همه‌اش یاد روزهایی که با پدربزرگ می‌نشستیم کنار سفره و برایش گلاب‌و آب گرم درست می‌کردم می‌افتم. خانه رحمت آباد، سال ۱۳۶۴...

۵- خاطرات خوش همشهری...سرویس گرافیک محل روزه‌خواری بچه‌های روزنامه بود. از یکی از سوپر مارکت‌ها الویه و ماست و موسیر می‌گرفتند و دِبخور.

۶- خاطرات ماهنامه همشهری! روزهای روزه‌خوری، ماست و موسیر و چیپس و ماِ الشعیر!

۷- خاطرات افطاری‌های کانادا...که طاهره خانم برایم دم افطاری غذا می‌آورد به دکان خشک‌شویی. آش رشته در قلب ولایت بی آش!

۸- عیال یادم انداخت به فرنی‌هایی که مادرزن درست می‌کرد...فکر می‌کنید این هیکل من چرا یکهو اینقدر گنده شد؟

۹- افطاری‌های خانه عمه‌جان...به علاوه سحری‌های باحال...یاد گیشا بخیر!

۱۰- ربنای شجریان... مرحوم پاولوف باید می آمد ایران و می‌دید تا صدای ربنا بلند می‌شود، مردم چه جور حالی به حالی می‌شوند!

۱۱- ...

---

خلاصه وبلاگ‌خوان‌های عزیز...فراموش نکنید که اینجا جای یادداشت‌های شخصی‌تر هم هست.

چند نفر از دوستان بازمانده از روزگار استالین و تفتیش عقیده کلیسا از آن کامنت‌ها گذاشته بودند که چرا اصلا چنین چیزی نوشته‌ام و ... من هم البته چون با نوه نتیجه‌های استالین که ارتباط روانی با او را منکر می‌شوند خیلی حال می‌کنم، کامنت‌هایشان را منتشر نکردم:)

خلاصه، روزه‌گیران عزیز، ماه خوب و باحال و پر زولبیا و بامیه‌ای داشته باشید!

بنا به قول شاهدان در ایران، این جمعیت روزه‌گیر تعدادشان کم هم نیست و بر اساس نظر مراجع از امروز روزه‌گرفتن را آغاز کرده‌اند! قابل توجه کسانی که مدعی بودند مرجعیت در ایران مرده است!

عرض نکردم، من خودم مقلد نیستم و دیروز را اول رمضان می‌دانستم (اهل سنت کارشان درست است)، اما بالاخره یادتان نرود که مقیاس کار در ایران چیست. این یک واقعیت است.

Labels: