امروز داشتم کامنتهای بعضی از دوستان را میخواندم که البته چون حاوی فحش بود منتشرشان هم نخواهم کرد. نکته جالب، ترس مشترک همه نویسندگان بود. انگاری طوطیهایی که از یک منبع تغذیه شده باشند و جیغ و داد میکردند:
«رای ندادن مساوی پیروی احمدینژاد است!»
با چند نفر چت کردم. عین دورهگردهایی که از کلیسا می آیند و میخواهند مسیحیات کنند، آوار شده بود که موسوی چنین است و چنان.
به یکی گفتم که می خواهم به کروبی رای دهم اصلا! اگر رای دادن خوب است، پس او منتخب من است. عصبانیتر شد! انگاری رای دادن یعنی حضور در انتخابات و ایستادن پشت یک نفر!
یکی از اهالی فیسبوک آمد و داد و بیداد که اگر رای نمیدهی حق اظهار نظر نداری! گفتم چطور است به محسن رضایی رای بدهم؟ مگر مهم رای دادن نیست؟ خب میخواهم به یکی رای بدهم که باهاش حال میکنم.
----
دموکراسی، انتخاب و .... سیاه و سفید نیست دوستان من! گمانم همه ماجرا سر این است که ببینید تشخیصتان چیست! کسانی که زور میکنند که یا این یا هیچ، عین زورگوهای صدر اسلام میمانند که اگر با طرفشان بیعت نمیکردی، یا سرت را میبریدند، یا از محل تبعیدت میکردند.
اگر دموکراسی این است، پس من نمیخواهمش!
حق انتخاب که زورکی نیست! گفتند حق انتخاب داری، نه اینکه باید این را انتخاب کنی وگرنه چنینی و چنان!
اینکه چه کسی را مناسب می دانی، یا چه روندی را قبول داری، حق طبیعی خودت است! کسانی که آب را گلآلود میکنند تا بترسانندت که اگر چنین نکنی، چنان میشود، حتما نیمه پنهانی دارند که باید حسابی دید زد!
---
امروز با دوستی گپ می زدم. بحث فاحشهگان سیاسی شد که اگر مردم میدانستند چه حراملقمههایی هستند، یک آن پشت سرشان نمی ایستادند.
اگر میخواهید کاندیدایی را بشناسید، ببینید چه کسانی را دور خودش جمع کرده، و سعی کنید آنها را خوب بشناسید.
همان جماعت وقتی نمیخواهند شما چیزی از سوابق کاندیدا و خودشان بدانید، حدس بزنید که چه عللی پشت این پنهانکاریها وجود دارد؟
---
تکلیف من با جناح راست که مشخصتر از مشخص است. دیگر با چراغ به دزدی نمیروند، چون نیازی نیست. روز روشن مملکت را تاراج کردهاند، هنوز طلبکار هم هستند.
جناح چپ اما تا وقتی ادعای پاسخگویی دارد، باید آنچنان زیر سوالش برد تا نفس زیادی برای ماستمالیزاسیون کارها نداشته باشد.
مشخصا کروبی و موسوی باید نسبت به سکوتشان در برابر خیلی چیزها پاسخگو باشند.
---
دوستی برایم گفت که از موسوی پرسیدند چرا در برابر اعدامهای دهه ۶۰ سکوت کردی، موسوی هم ماجرا را گردن قوه قضاییه انداخته. به همین راحتی! مگر دادستانی دست کدام جناح بود؟ آقای موسوی خبر نداشت که در آن سالها چه اتفاقهایی می افتاده؟ اگر کاری مورد تایید رهبرش بوده باشد، او اصلا به مخیله اش فشار می آورده که ممکن است حرف امام غلط باشد؟ مگر هواداران موسوی به جناح راست معترض نبودند سر ماجرای «۹۹» نفری که مخالف نخستوزیری او بودند و حرفهای آیت الله خمینی را «ارشادی» میدانستند نه «مولوی»؟
کروبی که بقول دوستان خیلی تغییر کرده، احتمالا میتواند با شفافیت بیشتری در باره امکاناتی که بعد از انقلاب صاحب شده حرف بزند. خدا که از آسمان هفتم چیزی را نرسانده!
ایران که بودم، شنیدم که بعضی دوستان مجع روحانیون هنوز مستاجرند و خانه ندارند، منتهی مساتجر خانههای چند میلیاردی، با اجارههایی بسیار پایین. باورم نشد. فکر کردم منبع سخن دارد سر به سر من میگذارد. مثالی آورد از ملک تحت اشغال موسوی خوئینیها در اوائل انقلاب و اینکه یکی از نزدیکان هاشمی رفسنجانی برای آنکه سر به سر خوئینیها بگذارد، رفته بود و ملک را خریده و به نام خود کرده بود! حالا شوخی یا جدی، چرا دوران حاکمیت کروبی بر بنیاد شهید اینقدر غیر شفاف بوده؟ جز این است که فضای کشور در دهه شصت و بعد از آن به خاطر سیاستهای دولتهای موقت، آنچنان بسته بوده که کسی جرات جستجو نداشته؟
این روزها تا کسی حرفی میزند، طرف مقابل تهدید به افشاگری میکند. نتیجه اخلاقی اینکه هیچ واقعیتی بیان نخواهد شد مگر برای کنترل رقیب!
پس اگر در این ظرف پنهانکاری را بردارند، احتمالا بوی کثافت همه جا را خواهد برداشت.
---
رفیقی هلند نشین میگفت تو حالا چیزی نگو، بعد از انتخابات حرفت را بزن! اتفاقا الان وقتش است! الان است که میخواهم بدانم کاندیدای مدعی حمایت از حقوق بشر وقتی خودش صاحب منصب بوده، خودش یتا یارانش روی حقوق چه کسانی راه رفته اند؟
جوانترهای ترسان از نتیجه انتخابات نمیخواهند از قدیمیترها بپرسند دهه ۶۰ چه اتفاقی افتاده؟ چرا میترسند؟ مگر جز این است که مبلغین فضا را گلآلود کردهاند که کسی نتواند واضحتر ببیند؟
از نظر من، کسانی که پنهان کننده یا وقایع آن دورانند، اما میدانند چه خبر بوده، هم خودشان مسوولند، هم منافعی از این پنهانکاری نصیبشان می شود.
ادامه دارد
Labels: دموکراسی ایرانی