یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, May 17, 2009
کشفی تازه در دیوان حافظ - عبدالکریم سروش
این مطلب را دوستی از تهران برایم فرستاده و ظاهرا فردا-پس‌فردا در رسانه‌ها منتشر خواهد شد. اگر کسی خلافش را خبر دهد، ممنون خواهم شد.

----
توضیح اضافه - چون خیلی‌ها باورشان نشد این مطلب از سروش باشد، می‌توانند این لینک روزنامه اعتماد ملی را هم ببینند.

---

دیشب دوست حافظ شناسم تلفن زد و خبری بهجت اثر داد. گفت هدیه ای گرانبها برایت دارم: در یکی ازنسخه های کهن دیوان حافظ غزل تازه ای پیدا کردم که بسیار خواندنی و شنیدنی است و انگاه فکس مرا گرفت و عکس غزل را فرستاد. و اینک آن غزل:

برو به کار خود ای «کاتب» این چه فریاد است
مرا فتاده دل از کف، تو را چه افتاده است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است
که ای بلند نظر شاه باز سدره نشین
« چه غم ز طعنه محمود دولت آباد است»
«بخوان به دولت محمود و اختر مسعود
سرود عشق، که از هفت دولت آزاد است»
حسد چه می بری ای «سست نثر» بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن، خداداد است
( توضیح: کلمات و جملاتی که در میان گیومه آمده در نسخه های چاپی حافظ دیده نمی شود.)

به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولت آباد کیست. خبر اوردند خفته ای است در غاری نزدیک دولت آباد که پس از سی سال ناگهان بی خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را «شیخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است. و این همه عقده گشایی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمایت از مهندس موسوی که درپی پوشیدن قبای خجسته صدارت است.

گزافه و یاوه بسیار شنیده بودم اما این گاف های گزاف واقعا نوبر بود. از جنسی دیگر بود. از هیچکس چندان نرنجیدم که از میرحسین. آخر او می توانست به این خفته پریشان گو بیاموزد که انقلاب فرهنگی را ( برای بستن دانشگاه ها) دانشجویان به راه انداختند و نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی را ( برای گشودن دانشگاه ها) امام خمینی بنیان نهاد، نه سروش. و لذا آن «شناعت و سخافت و تقلید مضحک» (به زعم او) کار دیگری بود نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت (و اینک 30 عضو) نه فقط یک عضو و آن هم سروش. و آقای میرحسین موسوی، از سی سال پیش عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود و امروز عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، نه سروش که 26 سال پیش استعفا داد ( و تنها عضو مستعفی ستاد بود). ستاد انقلاب فرهنگی همه گونه شیخی داشت جز سروش، که نه روحانی بود و نه کهنسال و نه کهنه کار سیاسی. از دکتر شریعتمداری گرفته ( متولد 1302) که شیخوخیت سنی داشت تا احمدی و باهنر و مهدوی کنی و جلال الدین فارسی و حسن حبیبی (متولدان 1312) که مشایخ درجه دوم بودند. ه سروش که متولد 1324 بود و جوان ترین عضو ستاد. و آوازه اجتماعی و شیخوخیت سیاسی هم با آن مشایخ بود نه سروش، که تازه از گرد راه رسیده بود و به حکم امام برای خدمت به فرهنگ، در ان ستاد بدون ستاندن قرانی مزد، شبانه روزعرق شرافت می ریخت. و شیخ روحانی ستاد هم حجت الاسلام باهنر و مهدوی و املشی و احمدی و خوشوقت بودند نه سروش. و باری اگر ستاد انقلاب فرهنگی شیخی داشت این شیخ کسی جز شخص شخیص مهندس میرحسین موسوی نبود که پاره ای از جلسات ستاد در دفتر نخست وزیری و زیر اشراف و صدارت او برپا می شد. و علاوه بر میرحسین، خاتمی و احمدی و شریعتمداری و صادق واعظ زاده و ... در آن حضور داشتند و گواهان این امرند. و باری شیخ ستاد بودن نه حسن است، نه عیب. آنکه عیب است دروغ زنی و دریوزگی و چاپلوسی کردن و سابقه استالینی داشتن و فرصت طلبانه ژست آزادی خواهی گرفتن است. تعجب من این است که چرا مهندس موسوی پرده از این راز ساده بر نمی دارد و نقش خود در ستاد انقلاب فرهنگی و نظر خود را درباره آن نمی گوید تا پریشان گویان، بیش از این سم پاشی و فحاشی نکنند.

نیز خوب بود مهندس موسوی به آن خفته پریشان گو آموزش و هوشیاری می داد که وقتی امروز در تلویزیون می گویند وزارت ارشاد به آیین نامه انقلاب فرهنگی عمل می کند (که به گمان وی غیرقانونی است) و سانسور کتاب می کند، این آیین نامه دست پخت همین شورای انقلاب فرهنگی است که اینک برپا است و میرحسین و حداد و داوری و کچوئیان و رحیم پور ازغدی و... اعضای آنند. نه دست پخت ستاد انقلاب فرهنگی که 26 سال است دار فانی را وداع کرده و استخوانش را خاک خورده است. و اگر آن پریشان گوی بی خبر، شکوه ای از ارشادیان دارد به مهندس موسوی شکایت کند که آیین نامه برایشان تنظیم کرده است نه سروش که خود قربانی آن آیین نامه ها است و کتابهایش در ارشاد غمباد کرده است.

حالا بنگرید خفته در غاری که فرق انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی را نمی داند و اعضایشان را نمی شناسد و از کارهاشان خبر ندارد و دیروز و امروز را به هم می بافد و زمان را در می نوردد و دروغ بر دروغ می انبارد و جهل بر جهل می تند، چون ماموری نامعذور به امید پاداشی موعود حمله بر معلمی یک قبا می آورد که از دیدگاه استالینی، جز استقلال رای و مسلمانی و دموکراسی خواهی ( و لابد عدم حمایت از میرحسین موسوی) جرمی و خطیئه ای ندارد. و حتی نزاکت و ادب مقام را نگاه نمی دارد و به میزبان خود که همان شیخ انقلاب فرهنگی است توهین می کند و اینقدر نمی داند که این میزبان که دولت آبادی به حمایت و ترویج اش برخاسته، 30 سال است که عضو آن ستاد و شورا بوده است و امضا کننده همان ایین نامه های « غیر قانونی» است که وی از آنها می خروشد و می گریزد و پیرو و مرید و مقلد و فدایی همان امامی است که بنیانگذار انقلاب فرهنگی است و «مقلد مضحک همان شناعت و سخافتی» است که دولت آبادی زبان خود را به لوث کلماتش می آلاید. باری از بانیان ان جلسه جناحی و ستادی و انتخاباتی، و در صدر همه از آقای میرحسین موسوی نیز باید سپاسگزاری کرد که حق خادمان فرهنگ را چنین می گزارند و به تاوان داشتن رایی مستقل و مشروع، آنان را پیش گلادیاتورها می افکنند و پوست و پوستینشان را می کنند و هلهله کنان قصه اش را بر سر بازار و برزن می گویند و در رسانه های خبری خود می آورند. اما مباد از یاد ببرند که ناقدان را خوراک درندگان کردن، تصویر موحشی است که هیچگاه از یاد جوانان این دیار نخواهد رفت، شاید آبی به آسیاب آرا بریزد اما آبرویی تحصیل نخواهد کرد.

مرا هرآینه خاموش بودن اولی تر
که جهل پیش خردمند، عذر نادان است
و ما ابری نفسی و ما ازکیها
که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است
مریلند
اردیبهشت 1388

Labels: