یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, March 17, 2009
یک سوال جالب، و کلی خاطره
یکی از بر و بچه‌های سابقا همکار سوالی کرده که بدون ذکر نامش می‌آورم: 

 اگر شما روزنامه‌نگار ایرانی با تخصص کار در حوزه سیاست (یا اقتصاد) باشی و ساکن ایران هم باشی (و سال هم 1387 یا 1388 باشه) آیا امکان «مستقل بودن» و «مستقل عمل کردن» به همون نحوه و مفهوم کانادایی اون برات وجود داره یا نه؟

اگه آره، لطفاً رسانه‌ای که این موقعیت رو در اختیارت قرار می‌ده (و در مقابل کار کاملاً مستقل تو، بهت حقوق هم می‌ده) معرفی کن

من جوابی به ایمیلش دادم، اما دیدم بد نیست مساله را از دوستان همکار هم بپرسم. البته این یک بازی وبلاگی نیست، اما اگر مثلا بهزاد افشاری، ابوالحسن مختاباد، اکبر منتجبی، محمد طاهری، شهرام شریف، ژیلا بنی‌یعقوب و ... یونس شکرخواه بتوانند نظر خودشان را بیاورند، شاید سرجمع بهتر بتوان در این باره سخن گفت.

به نظر من، با توجه به شرایط موجود، چنین چیزی به سختی میسر است. خیلی هم دشوار است، اما این به معنی وا دادن در مقابل شرایط نیست.

اگر کارت آنقدر خوب باشد که که بتوانی میخت را بکوبی، و نخواهی از روزنامه به عنوان سکوی پرتاب استفاده کنی، بدون عصبیت و لج‌بازی هم بتوانی با دبیر سرویست کنار بیایی، بخشی از مسیر را پیموده‌ای.

بدون شک بخشی از کارهایت سانسور خواهد شد. ممکن است مجبور باشی یک یادداشت، یک گزارش را بارها و بارها بازنویسی کنی با آنکه می‌دانی کارت چندان معیوب نیست ...

مساله این است که می‌خواهی کارت مورد پسند خواننده باشد یا صاحبان و حامیان روزنامه؟

---

تجربه شخصی:

فکر می‌کنم مساله این است که اصلا می‌خواهیم به سوی استقلال برویم یا نه؟ همه ما تجربه‌های خوب و بد داریم. من تجربه‌های بد زیادی در مودر یادداشت‌هایم دارم. بخصوص آنهایی که با نام مستعار منتشر می‌شد یا حتی بدون نام.

اما در مورد آنهایی که با نام خودم چاپ شد، حتی با آنکه مخالف منافع روزنامه حزبی و حزب هم بود، با توجیه دبیر سرویسم چهار شماره در باره یک موضوع منتشر شد و نهایتا هم در حد خودش اثرگذار بود که رئیس جمهوری یک کمیته را برای بررسی موضوع علم کند. بعد از آن بود که البته کار سخت شد و گفتند زبان و محتوا را عوض کن، من هم با وجود علاقه‌ام به کادر روزنامه که البته کاریکاتورهایم را هم چاپ می‌کرد، ترکش کردم. 

در حیات نو، یک سانسورچی داشتیم به نام حمید قزوینی. خیلی از مطالب و طرح‌ها را می‌خواست انگولک کند. فقط جایی موافقت می‌کردم که ممکن بود خطری متوجه روزنامه شود. بعضی از آن کارها به مذاق صاحبان حیات هم خوش نمی‌آمد. هم نوشته بود، هم طرح.

البته بستگی کاملی به میزان کله‌خرابی آدم هم دارد. وقتی تو از کسی دستور نگیری، اندکی آزادی، اما اگر «امربر» باشی، ماجرا فرق می‌کند.

در عین حال، یک سردبیر خوب این فایده را دارد که ضمن احترام به دیدگاه و تلاشت برای استقلال، کارت را پیرایش می‌کند، و چنین سردبیرانی در مطبوعات کم نداشته‌ام. 

---

تجربه خوب در یک روزنامه بد:

روزنامه همبستگی را به لحاظی خوب می‌دانستم و به لحاظی بد. 

بدی‌اش این بود که مال یک حزب بدون قاعده بود و نوکیسه، خوبی اش بچه‌هایی بودند که در آن کار می‌کردند.

اشتباه من این بود که با آنکه در آبان ۸۰ به خودم قول داده بودم دیگر برای هیچ رسانه حزبی کار نکنم، و توکا نیستانی را جای خودم به مسعود سفیری و اصغرزاده معرفی کردم، اما کار آنان گره خورد و مجبور شدم قولم را بشکنم.

این که می‌گویم قولم چقدر شدید بود، باید از بچه‌های ۴۰چراغ بپرسید در روزهایی که می‌خواستند کلید کار را بزنند...البته از آرش، و آنقدر خوشحالم که بزرگمهر طراح آنجا شد با آن شاهکارهایش که حد ندارد. دیدن کارهایش بسیار لذت‌بخش است.

من اشتباه کردم که به همبستگی رفتم، اما با اصغرزاده شرط کردم که حتی اگر از او انتقاد کنم سانسور نشود. و نشد. او پای حرفش ایستاد، این برای من ارزش داشت.

---

در روزنامه‌های دیگر هم معمولا چند طرح اولیه می‌کشیدم، سردبیر یا شورا یکی را انتخاب می‌کردند. اما از کسی ایده نمی‌گرفتم، ولی در مورد ایده‌ها نظر همکاران را می‌پرسیدم که می‌توانست به بهتر شدن کارها کمک کند. مثالش موقع انتخابات دوم خرداد در روزنامه همشهری. آن موقع طرح‌ها را نشان صدری، لقمانی، زیدآبادی، شکری، قدیری، کدخدازاده و بقیه می‌دادم و بازتاب کار را می‌گرفتم. گاهی نیاز به تغییر و اصلاح پیش می‌آمد.

گرفتن نظر از بعضی همکاران هم‌حرفه هم البته کمک می‌کرد. علی جهانشاهی، بزرگمهر حسین‌پور و مانا از این نظر کمک‌ به حالان خوبی بودند. البته از نقطه نظر تکنیکی و اغراقی باید به افشین سبوکی هم دست مریزاد گفت.

خلاصه، با آنکه به هیچ وجه نمی‌شود گفت آن نوع کار کردن را می‌شود مستقل خواند، اما می‌توانم بگویم که خود‌رای بودن در بعضی موارد کمک می‌کرد اندکی این ایده را تقویت کنم.

---

به نظر من تا وقتی نوسینده یا خبرنگار، سفارشی نویس نشده باشد، به سوی استقلال پیس می‌رود، و اگر کارش خواستگار پیدا کند، چقدر بهتر، خودش محل کار خودش را عملا تعیین می‌کند، نه آنکه آویزان این روزنامه و آن نشریه شود.

شاید بعضی از ما خوش‌شانس بوده باشیم. من بودم. اگر مجموعه کارهایم در دانشگاه به نحوی سر از گل‌آقا در نیاورده بود، امروز لابد استاد دانشکده علوم بودم. روزی که از گل‌آقا زنگ زدند و پرسیدند که مایلم به آنجا بروم و همکاری کنم، بال در آوردم. صدای ن٫شلغم بود.

اما در دوره‌هایی هم برای پیدا کردن کار از رابطه و رفقا استفاده کردم. 

تنها باری که از رفتن به یک نشریه پشیمان شدم، در سال ۷۶ بود که به روزنامه جامعه رفتم. اتفاقا یکی از بهترین کارهایی که هنوز شدیدا دوستش دارم را چاپ نکردند. کاری در مورد کرباسچی بود. در نقش شهردار مادلن در کنار ده‌ها ژان‌والژان دیگر که خود او بودند.

اما در پاییز ۷۸ فضا عوض شد و هی روزنامه سبز می‌شد و کارتون و کاریکاتور هم مد روز بودند. وقتی یک نفر در آن واحد برای سه روزنامه و دو هفته نامه طرح می‌کشید می‌توانید درک کنید بازار کار چگونه بوده.

می‌توانم بگویم که در آن سال‌ها کمتر کاری از من سانسور شد. اگر هم شکی به لحاظ حقوقی وجود داشت، با وکیل یا یکی از بچه‌های حقوق‌دان مشورت می‌کردیم.

البته برداشت دادگاه چیز دیگری بود!

----

به اصل ماجرا که برگردیم، کار در حوزه سیاست برای خبرنگارانی که می‌خواهند مستقل بمانند بسیار بسیار سخت است. بخصوص اگر یک حزب صاحب رسانه باشد. این دیگر دست خبرنگار است که بخواهد در آن رسانه بماند، مجبور باشد بماند یا ...

اگر هدف از حضور در آن رسانه، رشد و ارتقا و ایجاد مرتبه در حزب باشد برای روز مبادا، که اصلا بحث بر سر روزنامه‌نگاری نیست. اگر کار در سرویس اقتصادی برای پولدار شدن و آگهی گرفتن باشد، که اسم آن کار را نمی‌توان گزارشگری گذاشت.

اما اگر خبرنگار زور خودش را بزند، و در دل همان رسانه مستقلانه عمل کند، اگر کارش خوب باشد، بهانه هم دست کسی ندهد، آیا صاحب نشریه به همین راحتی زیرابش را خواهد زد؟ 

این سوالی است که دوست دارم دوستانم در پاسخ دادنش کمکم کنند!

Labels: