یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, October 13, 2008
هر وقت هنرمندی می‌میرد
من خودم را هنرمند نمی‌دانم، گرچه درک اندکی از هنر داشته‌ام و احتمالا هنوز هم دارم.

هنر برای من ابزاری بوده برای بیان حرف‌ها و نظراتم. من هنر را برای هنر نخواسته ام.

اما وقتی هنرمندی می‌میرد، کسی که به خاطر حفظ هنرش حاضر شده سختی‌های بسیاری بر خود و نزدیکانش تحمیل کند، از خودم می‌پرسم آیا از زندگی‌اش لذت برده؟

چرا؟

هنرمند می‌آفریند. از این آفرینش، کسانی لذت می‌برند. اما معمولا نزدیکان هنرمند تنها تحملش می‌کنند. کمتر هنرمندی را دیده‌ام که اطرافیانش واقعا درکش کرده باشند.

هنرمندان موجوداتی خودخواه وگاه مستبد هستند. خود را برتر از دیگران می‌پندارند، یا لا‌اقل اینطور می‌نمایانند. خیال می‌کنند شعوری بالاتر از دیگران دارند. اینکه حق با آنهاست یا نه، بر عهده قضاوت کنندگان است، اما مساله من چیز دیگری است.

آیا هنرمند هم از زندگی لذت می‌برد، آیا سهمی از لذتی که به دیگران بخشیده برده است یا نه؟ لذت تنها با پول حاصل از فروش اثر سنجیده نمی‌شود.

دیروز پریروز که خبر فوت محصص در غربت را شنیدم دلم گرفت. در تنهایی، در بیماری، در درد.

یاد دوستش پرویز شاپور افتادم. شاپور در نوعی تنهایی مرد. درست است که پسرش همراهش بود، ولی سال‌ها بود که تنهایش گذاشته بودند. نباید قضاوت کرد، اما می‌شد دید در پس آن چهره خندان و زیرک، غمی سنگین نهفته. در آن خانه کوچک نزدیک خیابان حافظ...پسرش با او بود. حاصل زندگی مشترک کوتاه او با فروغ...

یاد استادی افتادم که نمی‌خواهد اسمش برده شود، ولی می‌نالید از غم تنهایی. در حالی که دورش شلوغ بود.

تنهایی هنرمند به عدم درک توسط اطرافیان است. عدم تایید. عدم حرمت نهادن به کار.

حس می‌کنم اردشیر محصص نزد همه هنرمندان ایرانی عزیز بوده، اما حس می‌کنم در تنهایی مطلق رفت.

من هر کاری کردم نتوانستم نوشته‌ای به نوشته‌های دوستان دیگر اضافه کنم، چون احساسم چیز دیگری بود، اما دردی حس کردم که گمانم اردشیر سال‌ها پیش به آن مبتلا بوده. آیا پارکینسون یا سکته او را کشت؟ مطمئن نیستم.

هنرمند بارها و بارها در خود فرو می‌ریزد وقتی به خاطر عدم درک محیط نمی‌تواند‌ خلاقیتش را نمایش دهد، و وای به روزگارش که به خاطر محیط، خودش، هر روز خودش را می‌کشد.

خلاقیت، شاخصه هنرمند است. هنرمند از خود راضی انتظار دارد درک شود و کمک، تا خلاقیتش بیشتر بروز کند. هنرمند از خود راضی دوست دارد تایید شود. دوست دارد مطرح باشد. دوست دارد مرتبط باشد. دوست دارد لذت ببرد و دوست دارد لذت بردن دیگران از کارش را لمس کند.

هنرمندی که پا روی لوله اکسیژنش گذاشته باشند، سرگشته و نا امید است.

سعی می‌کند خودش را زنده نگاه دارد. خلق می‌کند، اما آیا واقعا به دلش می‌چسبد؟

درد کجاست که نهایتا مجبور باشی خودت تقدیر کننده کارهای خودت باشی؟ اما وقتی مردی تازه ملت یادشان بیاید به تو افتخار کنند؟ محصص نسبتا خوش‌بخت بود که در دوره حیاتش به یادش بودند، آما آنان که فراموشش نکردند واقعا کجا بودند؟

اگرنقاشی بخواهد پرده‌ای جدید خلق کند ولی مجبورش کنند قبل از آغاز، چارچوب را بشکند و منصرف شود، او را کشته‌اند.

هنرمندان بسیاری در سرزمین من به همین روش مرده‌اند و حتی وقتی بیرون می‌آیند، نمایندگان نامرئی قدرت، کتمانش می‌کنند و عشقش را می‌کشند. نماینده قدرت گاه خودش را هم نمی‌شناسد. عامل سرکوب است بی آنکه خود بپندارد.

---

محصص با آنکه زنده بود، شاید خود را آن محصص زنده سال‌های ۴۰ و ۵۰ نمی‌پنداشت. تعداد آثارش بعد از انقلاب شاید بسیار کمتر از کارهای دهه پنجاهش بوده باشد. لا اقل آنهایی که بچه‌های طراح ایرانی دیده‌اند.

اما من در کار محصص یک تنهایی دردناک می بینم. این تنهایی سرنوشت خیلی از خلاق‌ترین خالقان ماست.

یادش گرامی باد.