یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, September 16, 2008
پنهان‌کاری و پنهان سازی
فکر نکنید که من مشکلی با طرفداران و دوست‌داران و رفقای اصلاح‌طلبان دارم. خیلی از بروبچه‌های اصلاح‌طلب، دوستان نزدیکم هستند. اما نه کسانی که بخواهند خاک روی گندکاری گذشته آقایان بپاشند. فقط نمی‌توانند حرفی بزنند، چون امنیت ندارند.

خیلی راحت مسائل را ورق بزنیم، به وقایع سال ۵۷ تا ۵۹ که برسیم، چند لکه ناجور خواهیم دید. فقط چند تایی را مرور کنید:

محاکمه‌های یک‌طرفه در بهمن و اسفند ۵۷. نمی‌دانم ملی مذهبی‌هایی چون دکتر یزدی چگونه رفتار دادگاه‌های انقلاب آن زمان را توجیه می‌کنند؟ 

قتل عام بخشی از مطبوعات دوره وزارت میناچی. آنهم در تابستان ۵۸.

اشغال سفارت آمریکا، و بدتر از آن، ادامه‌اش به تحریک گروهی که منافع‌شان اقتضا می‌کرد.

ماجرای دستگیری امیرانتظام و پرونده‌سازی برای او.

انقلاب فرهنگی.

اعدام‌های وسیع تابستان ۵۹.

و ...

درک ماجرا اصلا سخت نیست. جماعتی که آن روزها داغ بودند، الان پا به سن گذاشته‌اند و می‌توانند قضاوت کنند. من با چند تا از دانشجویان آن زمان دیدار کرده‌ام. دو نفرشان بازی خوردن در ماجرای اشغال سفارت آمریکا را احمقانه توصیف کردند. 

بهار امسال، یکی از همان گروگان‌های آمریکایی را دیدم. با هم ساعتی گپ زدیم. می‌شد فهمید چه احساسی داشته وقتی اسیر مشتی جوان خام تحت تاثیر بوده. تازه او شانس آورده بود که فارسی می‌دانست و پیش از آن مدرس دانشگاه شیراز بوده.

انقلاب فرهنگی را هرچه بالا و پایین کنی، منجلابی است که روزگار همه ما را سیاه کرده. کسانی که دستی در ماجرا داشته‌اند ساکتند و اصلا نمی خواهند بپذیرند چه کرده‌اند. من به دکتر سروش احترام می‌گدارم، ولی به هزار و یک دلیل اگر تصادفا او را ببینم، سین جیمش خواهم کرد. بهار از دست من در رفت. در واشینگتن بود و نشد ببینمش چون می دانست می‌خواهم یک بازی کاریکاتوری سرش بیاورم. اما دوست دارم ببینم چه می‌گوید. زیباکلام حرف خودش را زد. برایم قابل قبول‌تر می‌نماید تا سروش و الباقی که دوست دارند من و شما صورت مساله را نبینیم.

نقطه مشترک میان ماجرای لانه جاسوسی و جماعت انقلاب فرهنگی کننده را خودتان پیدا کنید. 

حالا مجموعه بلاهایی که سر مملکت آمد را هم ردیف کنید. ببینید به چه نام‌های مشترکی می‌خورید؟ 

آیا این جماعت حداقل یک توضیح بدهکار نیستند؟

اگر خیال می‌کنید من از پرسیدن خسته می شوم، خیالتان راحت باشد که چنین نیست. اما می‌خواهم بپرسم این جماعت از پاسخ ندادن به وجدان خود، که حدس می زنم هنوز آثاری از آن باقی باشد، خسته نشده‌اند؟

هر وقت اینان سخن از دموکراسی و رای آزاد و احترام به آرا عمومی و قانون و ... می‌زنند، خنده‌ام می‌گیرد. از این منظر از ایشان ممنونم، اما از توجیه‌کنندگان و تلاشی که برای خاک ریختن روی گندهای دوستان می‌کنند، اصلا خنده‌ام نمی‌گیرد. بیشتر سعی می‌کنم در چارچوب منافع شخصی‌شان کارشان را بسنجم، نه بیشتر. لابد نفعی در کار است. به نفعی که می‌برند معترض نیستم، اما وظیفه روزنامه‌نگار در قبال شهروندان، خاک مالی واقعیات نیست.




Labels: