یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, August 25, 2008
شوکه شدم...شوکه شدم...شوکه شدم
خيال می​کنيد نوشتن الان کار راحتی است؟ چرا فقط خبر رفتن و مرگ می​آيد؟

عصبانی بودم، الان دارم ديوانه می​شوم! يکی از کشته شده​گان سقوط هواپيما، شاگرد سابقم بود. شاگردی و رابطه رسمی به کنار! يکی از بهترين آدم​هايی بود که می​شناختم.

محسن رسول​اف، يک دوست بود. پدرش هم دوست پدرم بود. عمويش، سال اول راهنمايی ناظم ما بود و يکی از نازنين​ترين آدم​های دنيا. پسر عمويش محمد، کارگردان موفق سينما.

...

الان گيج گيجم. به قول شيرازی​ها سرم دارد دور خودش پر می​خورد.

محسن آن زمان که در فرهنگسرای امير کبير درس می​دادم، هر هفته کارهای جديدترش را می آورد و هميشه بحث می​کرد. الان صدایش توی گوشم است. یادداشتی که پدرش نوشته بود برای آن جلسه​ای که نتوانسته​ بود بیاید از ذهنم نمی​رود.

...

وقتی از ايران خارج شدم، برای ادامه تحصيل چند سالی از ايران خارج شد. هر از گاهی گپی می زديم.

...

آخرين عکسی که در فتوبلاگش انداخته از پيشکک است...

...

سرم گيج می​رود. نمی​توانم باور کنم.

Labels: