یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, June 12, 2008
روز زاییدن مدرک
آقایی که شما باشید، امروز قرار است بنده و سی و چند نفر از همکلاسی‌ها دچار زایمان بشویم. البته مدت بارداری‌مان چیزی حدود یک سال و نیم بوده!

حالا اگر خدا خواست، عکس‌ها را می‌گذارم تا قیافه زائو‌ها را ببینید! 

خلاصه، این درس خواندن ما در سن پیری هم تجربه جالبی بود، و امیدوارم تکرار شود. البته نه در زمین شناسی!!!

واقعیتش را بگویم، هنوز زمین شناسی را دوست دارم، اما دوست داشتنی که منجر به همزیستی نشد! همین الان یاد کنکور فوق‌لیسانس سال ۷۱ افتادم، در راهروی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی. سرمای زیر صفر و ناظرانی که صدای تق-تق کفش‌هایشان اعصابت را خرد می‌کرد.
 
امتحان آن موقع تشریحی بود. یکی از سوال‌ها، کشیدن مقاطع میکروفسیل‌هایی مثل "آلوئولینا بود. من هم مرضم گرفت، هم مقطع طولی کشیدم، هم عرضی، و نهایتا فرم سه بعدی که نشان می‌داد ساختار این میکروفسیل لعنتی چه شکلی بوده را هم نقاشی کردم.

یک لحظه متوجه شدم که هفت هشت نفر بالای سرم خیمه زده‌اند. من فکر کرده‌ام ایستاده‌اند تقلب بگیرند! نگو ده-دوزاده دقیقه رفته‌ام در عالم هپروت و وسط امتحان دارم نقاشی می‌کشم و هاشور می‌زنم. حالا سوژه‌ام این دفعه به جای معاون اول، آلوئولینا شده. وقتی هم خیلی توی قضیه متمرکز می‌شوم، زبانم در می‌آید و ابروهایم سگرمه می‌شوند...یک قیافه خنده‌داری می‌شود که نگو.

البته تجربه بدی هم نبودها! از شانس ما ناظران امتحان اکثرا خوش سیما بودند، من هم عاشق قیافه آمدن... آن روز یکی از ماهنامه‌های گل‌آقا که پشت جلدش را کشیده بودم را هم همراه داشتم و دادم به یکی از آن ناظران خوش‌سیما! گمانم همان حس و حال روحانی-شهوانی(خدا به دور!!!) باعث شد تصادفی باعث شوم ممتحن‌ها هم اشتباه کنند و چنان رتبه‌ای برایم جور کنند که در خوابم هم نمی‌دیدم!

در دوران فوق هم هر از گاهی کنار جواب‌هایم کارتونی یا طرحی می‌کشیدم، که یکی از استادان معمولا یادگاری بر می‌داشت.

البته بعدها خدابیامرز دکتر اخروی، استاد راهنمایم را از خودم نا امید کردم، روزی که به او گفتم می‌خواهم انصراف بدهم. سه ماه و نیم می‌رفتم و می‌آمدم ولی موافقت گروه و دانشکده را نمی‌گرفتم، تا اینکه یک روز رفتم آموزش دانشگاه، و فهمیدم چون سه ترم را ثبت نام نکرده بودم، می‌توانم برگه محرومیت از تحصیل را بگیرم!!!

همان روز مدرک را با یک اسکناس هزارتومانی دادم تحویل پیک دانشگاه که به نظام وظیفه می‌رفت. فردا صبحش در صف عشرت آباد بودم و چند ماه بعدش، سربازی‌ام را خریدم.

از آن روز امتحان فوق، حدودا ۱۶ سال می‌گذرد، اما هنوز خوابش را می‌بینم. هنوز خواب نحوه پیدا کردن مرز تشکیلات "آسماری" و "جهرم" را می‌بینم. هنوز خواب لایه سه چار متری ماسه سنگی شمال غرب شیراز میان این دو سازند می‌آید به سراغم.

Labels: