یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, May 25, 2008
مهاجرت یا ماندن -۳
اگر خیال می‌کنید که من و امثال من از اینکه در ایران نیستیم خوشحالیم و شاد و هیچ غمی نداریم، و در ضمن با دم مبارک گردو می‌شکنیم، سخت که چه عرض کنم، خیلی سخت در اشتباهید!

اگر هیچ تعلق خاطری نبود که نمی‌گرفتیم کلی وقت روزانه را صرف دنبال کردن مسائل داخلی و وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بکنیم که! مگر مرض دارم بیایم این طرف دنیا فخر بفروشم که اینجا هستم و همه چیز در امن و امان است و جای شما خالی و شما هم تشریف بیاورید!

امروز داشتم با دوستی گپ می‌زدم که پسر کوچکش کلاس سوم است و برای کلاس چهارم، باید دو میلیون و نیم پول ثبت نام مدرسه پسرش را بدهد. کله‌ام سوت کشید!

دوستی دیگر وقتی در باره تورم حرف می‌زد و گرانی واجبات زندگی، بیشتر دردم گرفت.

چند روز پیش داشتم درآمد ماهیانه‌ام را در سال ۸۱ با زمان حال مقایسه می‌کردم. چیزی در حدود یک میلیون تومان از سه روزنامه، حقوق ۵۰۰ هزار تومان از محل کارم، به اضافه حق‌التدریس خانه کاریکاتور که چیز زیادی نبود و حق‌المشاوره دو مرکز مختلف که سر جمع می‌شد مثلا ۲۰۰ هزار تومان، حق نشر کتاب‌هایم ...سفارش کار هم بود و ...

یعنی چیزی در حدود ۲ میلیون تومان. روزی ۱۴ ساعت کار می‌کردم، تعطیلی هم عملا نداشتم.

دلار کانادا آن روزها حدودا ۶۰۰ تومان بود. یعنی آن زمان من ماهی ۳،۳۰۰ دلار در می‌آوردم. یعنی حدود ۴۰،۰۰۰ دلار در سال.

الان هم حقوقم در کانادا همین است، اما، می‌دانید چقدر مالیات و غیره از آن کم می‌شود؟ برای خرید اجناس، خوراک، رستوران و ... بین ۸ تا ۱۴ در صد مالیات خواهید داد، به اضافه مالیات بر درآمد. اگر کار دوم و سوم نداشته باشی، ممکن است کم هم بیاوری.

وقتی در سال ۲۰۰۳ در اینجا مجبور شدم کارگر ساده‌ای باشم با در آمدی حدود ماهی ۱۰۰۰ دلار در ماه، صاحب کارم باورش نمی‌شد که درآمد من با توجه به هزینه‌های ایران چند ماه قبلش چقدر بوده؟

---

اگر کسی خواهان نوشیدن شراب باشد و استفاده از مواد مخدر و رفتن به پارتی، مگر در همان تهرانش نمی‌تواند؟ کافی است پدرت بازاری باشد یا ثروتمند، روابط را هم بشناسی. درآمدت خودت بالا باشد یا حساب پس‌اندازت پر، با جاهایی هم که باید، مرتبط باشی، دیگر چه غمی خواهی داشت؟

اما آیا واقعیت برای همه ما همین است؟ چند درصد شهروندان ایرانی اینقدر دستشان به دهان‌شان می‌رسد که راحت خرج کنند؟

مشکل من نوعی رفتن به کنار دریا و ساحل مختلط و پارتی و حجاب و نوشیدن و دود کردن نیست!

با بر و بچه‌های پولدار هم که گپ می زنی، می‌گویند سالی چند بار می‌روند خارج تا خوش بگذرانند. یعنی چه؟

---

اما چه عامل یا عواملی باعث می‌شود که خیلی از ما که مرض ایرانی بودن داریم، از نبودن‌مان در ایران آانقدرها هم غمگین نباشیم! این سوال است. اگر دلیل واقعی‌اش را می‌دانستم که نمی‌پرسیدم! بدترین وضع هم برای ما جماعت روزنامه‌چی است! مخاطب ما ایرانی است و فارسی زبان.

با رفقایی که از ایران برگشته‌اند گپ که می‌زنم، می‌بینم با درد بازگشته‌اند. دل‌شان سوخته از دیدن فضای داخل.

---

آیا این چیزی است که از انقلاب، بازسازی، اصلاحات و الباقی خواسته بودیم؟ آیا عدم تدبیر و مدیریت باری به هرجهت که امید را به کمترین حد خود در دوران اخیر رسانده قابل حل است؟ نیست؟

آیا هنر یک جامعه و یک حکومت، فراری دادن کسانی است که یا می‌توانستند کاری کنند و تاثیری داشته باشند، یا از بین بردن امید بهبود نزد کسانی است که مانده‌اند؟

ادامه دارد

Labels: