یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, May 18, 2007
یادگار همشهری-۴
در فرورین سال ۱۳۷۳، جلسه مقدماتی انجمن کارتونیست‌ها را در روزنامه برپا کردیم. من دنبالش بودم و اتفاقا عطریان هم آمد در آن جلسه و خیر مقدم گفت به مهمانان.

آخر سر اعضای هیات موسس انتخاب شدند و من هم نفر سوم شدم. نفرات چهارم و پنجم هم علی‌البدل بودند.

آن روز فهمیدم چرا اندکی توکا نسبتا شاکی است. یکی از بچه‌ها گفت که مدت‌ها قبل به مریخی پیشنهاد داده که بیاید روزنامه، ولی ظاهرا من بعد آنجا کارم را شروع کرده‌ام. در این باره چیزی از خودش نشنیدم.

موقع جشنواره مطبوعات این سال در غرفه گل‌آقا بودم و فقط یکی دو ساعت مهمان غرفه روزنامه شدم. در غرفه گل‌آقا بودیم که یک خبرنگار دختر با اندکی ناز و ادا آمد و شروع کرد مصاحبه برای همشهری، گفتم شما در کجای همشهری کار می کنید که ندیده‌ام‌تان؟ حالش گرفته شد. گفت در سرویس اجتماعی است، فهمیدم یکی از آن دخترهای سرویس "بیات" است. بیات دبیر سرویس اجتماعی همکاران حق‌التحریری زیادی داشت. بعدها فهمیدم اسم این خبرنگار کاملیا انتخابی فرد است که در پاییز (یا زمستان) همان سال از روزنامه اخراج شد.

در ماه خرداد، بعد از آنکه مشکلات کاری ثبت نامم در دانشگاه حل شد، سور قبولی در امتحان فوق لیسانس را گرفتم و مهمانی شلوغی هم شد.

در ماه تیر، گوش‌های درازم کوتاه شدند.

آن سال شروع کردم برای کیهان کاریکاتور مطلب نوشتن. در باره تاریخچه کاریکاتور چهره بود. با همان منابع حداقلی اینقدر حال می‌کردم که حد ندارد. وقت زیادی را صرف جستجو می خردم و البته در دنیای پیش از اینترنت هم می‌دانی چقدر اطلاعات دست‌ نیافتنی است.

وقتی در پاییز شروع کردم برای ماهنامه گل‌آقا مطلب نوشتن، بیشتر خودم را جدی گرفتم. آن سال یکی دو تا مطلب کوتاه هم بدون آنکه کسی دوزاری‌اش بیافتد در روزنامه چاپ کردم. از نامه خوانندگان شروع کردم و بعد آن وسط مسط‌ها اندکی کرم ریختم.

الان دقیقا یادم نیست چند تا مطلب با نام‌های دیگر از من در همشهری چاپ شده، خود دبیران سرویس هم نمی‌دانستند! گمانم یک بارش را اسآعیل عباسی شک کرد!

البته مطلب با نام خودم هم چند بار دیگر و در سال‌های بعد داشتم، ولی لذت کار زیرزیرکی چیزی نبود که بتوان از آن گذشت، حتی با وجود عشق شهرت!

خاله‌زنک بازی از تفریحات سالمه ما در همشهری بود! اوج خاله زنک بازی وقتی بود که شنیدیم یک از اعضای سرویس گزارش در آن واحد از سه نفر خواستگاری کرده. حالا ماجرا هرچه بود، منجر به اخراج خود آن فرد از روزنامه، کاملیا و نیز کارمند بخش اداری شدن یکی از دختران دیگر شد. نفر سوم هم خودش شاکی بود و کسی نمی‌توانست کاری به کارش داشته باشد.

علت سخت‌گیری هم این بود که کیهانی‌ها دنبال پرونده‌سازی بودند و همشهری اصلا تحمل گاف دادن نداشت.

کیهان هوایی ماجرا را نوشت و به جای اسم آن خبرنگار، اسم یکی از بچه‌های روزنامه اطلاعات که تصادفا همکار گل‌آقا هم بود را منتشر کرد! چند روز بعدش وقتی در فرهنگ‌سرای نیاوران، گل‌آقا میزبان روزنامه‌نگاران بود و سلیمی‌نمین، مدیر کیهان هوایی را هم دعوت کرده بود، بهروز قطبی را که نامش به خطا در کیهان‌هوایی چاپ شده بود را کنار کشیدم و گفتم با خواهر آقای سلیمی‌نمین کاری نداری(خداوند مرا بابت این زبان جنسیتی‌ام ببخشاید)، بهروز هم عصبانی رفت سراغ سلیمی‌نمین! گرچه از سلیمی هم می‌ترسید چون معروف بود که اطلاعاتی است، ولی اینجا دیگر بحث حیثیت بود.

یکی از موارد خاله‌زنک بازی در روزنامه، مساله ارتباط با منشی‌ها و حروف‌چین‌ها بود، بخصوص اگر تصادفا کسی هم مجرد شده بود! رقابت برای رفیق شدن با این مجرد شده‌ها آنقدر زیاد بود که باورم نمی‌شد.

سرویس گرافیک، گوشه شمال‌غربی طبقه دوم محسوب می‌شد، و جای دنجی بود. ملت می‌آمدند آنجا برای گپ و چای نوشیدن و روزه‌خواری و دید زدن استخر همسایه! جردن شاید تنها جایی در تهران باشد که اگر عکس هوایی‌اش را ببینی، خواهی دید که اکثر خانه‌ها یک لکه آبی آسمانی دارند! یعنی استخر.

عکاس‌های روزنامه با آن لنزهای "تله" عجیب علاقه‌ای به سرویس ما داشتند! حتی وقتی روزی پنجره‌های تحریریه برچسب‌های مات زدند، می‌توانستند بیایند سرویس ما و لای پنجره را هم باز کنند. البته همه عکاس‌ها که نه...!!!

ماه رمضان هم سرویس ما رونق داشت. کسانی که نمی‌توانستند روزه بگیرند، می‌آمدند آنجا و شدیدا به ما علاقه‌مند می‌شدند!

یکی دیگر از تفریحات ما، دید زدن مهمان‌های سرویس ادب و هنر بود. فرج بال‌افکن دبیر سرویس خیلی خوش‌تیپ و خوش‌پوش بود، ولی کسی به رویش نمی‌آورد که سواد مواد هم برای روزنامه‌نگاری لازم است! معمولا هم با باسواد‌ها درگیر می‌شد و از سرویس می‌رفتند یا دائم از دستش شاکی بودند.

هر از گاهی سر و کله هنرپیشه‌ای پیدا می‌شد و خاله‌زنک بازی یا به عبارت مدرن‌تر، دایی مردک بازی ما هم گل می‌کرد.

بهترین موقع سال در همشهری، شب عید بود و گرفتن عیدی! حالا تقویم و بقیه‌اش کشک!

سرویس‌ها روزنامه هم جالب بودند. دور و اطراف ما، سرویس‌های آموزش، فرهنگی و ادب و هنر و گزارش بودند، کمی دورتر، بچه‌های اندیشه و اجتماعی.

بچه‌های سرویس ورزشی هم که اینقدر پر سرو صدا بودند که حد ندارد!

طبقه بالا هم سرویس‌های اقتصاد، شهری، سیاسی، خارجی و مانیتورینگ و آن گوشه هم اتاق جلسه سردبیری بود. سرویس شهرستان‌ها هم آن بالا بود.

عصرها بعد از ساعت هفت، جلسات بحث غیر رسمی دور و بر سرویس اجتماعی شکل جالبی به خود می‌گرفت و اکثرا می‌نشستیم و پارازیتی می‌انداختیم. کاظم شکری همیشه با صدای بلندش ملت را نفی می‌کرد، مسعود رضوی فقیه، برادر سعید، هم عین روباه! تایید می‌کرد و بعد مسخره می‌کرد ملت را! البته پشت سرشان. کدخدا زاده هم که بوی سیگارش را از توی کوچه هم حس می‌کردی، پک می‌زد و حرف...

هر از گاهی هم آصف و زیدآبادی می آمدند ...

لیلاز آن موقع دبیر سرویس گزارش بود و دو دقیقه‌ای می‌نشست با آن عینک ریزش و می‌رفت، کلمه‌ای می‌پراند ولی بدش نمی‌آمد سطح خودش را بالاتر نشان دهد!

بیات هم جالب بود. گمان ۶ تا فرزند داشت و وقتی سرویس اجتماعی مطلبی در باب کنترل جمعیت چاپ می‌کرد، کلی می‌خندیدیم!

در اردیبهشت سال ۷۴ مستاجر خاله‌ام در چیذر می‌خواست برود، و پولش را طلب کرد.مادرم خانه را برای من رهن کرد. من از گیشا رفتم چیذر.

علی جهانشاهی هم که آن موقع در آفتابگران کار می‌کرد، هم‌خانه من شد.

چند وقت بعد گفت که یکی از همکارانش که عکاس آفتابگردان است هم می‌خواهد به گروه ما اضافه شود. اسمش جعفر بود. قیافه‌اش و لهجه‌اش به آبادانی‌ها می‌خورد ولی کرد بود.

شرط کردم که در خانه نه سیگار می‌آورد و نه عرق!

در تابستان سال ۷۴، داوود کاظمی که از سال قبل به سرویس ما پیوسته بود با دوستش برنامه یک تور "قدس گشت" را راه انداخت. ما گروهی پسر و دختر راهی قرار شدیم. آن روز مسعود خامسی‌پور هم به ما پیوست و دوستش. آنقدر شلوغ کردیم و به هم ریختیم که حد ندارد. افشین سبوکی هم کلی به زندگی امیدوار شد! من هم که دو مورد گوش درازی‌ام در یک سال گذشته‌اش بر باد رفته بود، گوشم را آماده جوانه زدن کردم!

بعدها همان تور رفتن، پای مرا به دایره‌المعارف تشیع باز کرد!

Labels: