هر کسی را بهر کاری ساختند!
نامهای را دوستی استشهادی برایم نوشته که جذاب بود، ولی چون هنوز هم معتقدم که احساسم را در بهتر است آن پشت مشتها قایم کنم، بدم نمیآید مجموعهای از کاریکاتورهای این چند وقت را یا دوباره اجرا کنم، یا در باره موضوع جنگ کارهایی بکشم که روند حساس شدن ماجرا را از چند سال پیش تا کنون نشان دهد.
پیشبینی ابلهانه من این بوده که سیاستهای کلی نظام ایران، و نه احمدینژاد خالی، بردن ایران به سوی تنش بوده است. تنشی که امکان کنترل شدید داخلی را بیشتر میکند، و امکان براندازی را هم به آمریکاییها نمیدهد. چیزی که این وسط قربانی میشود، آزادیهای حداقلی است که ظاهرا همان قانون اساسی مجازش کرده ولی در شرایط جنگی و تحت فشار، مصلحت حکم به فراموشیشان میدهد.
در حال حاضر، فضای داخل تنگتر و تنگتر شده، حتی یک تجمع ساده زنانه براندازانه تلقی میشود. تیراژ روزنامهها به حداقل رسیده، درصد زیادی از سایتها را هم یا دارند میبندند یا بستهاند. میزان کنترل روز به روز افزایش یافته و هر بهانه ابلهانهای میتواند منجر به تشکیل پرونده شود.
میزان جابجاییهای نظامی و انتظامی بنا به قول سربازان و بر و بچههای پادگانها زیاد شده، باید دید وضعیت مرخصی سربازان مناطق مختلف چگونه است؟
مانورهای نظامی هم که بیشتر و داغتر میشود... با این اوصاف، اگر الگوی سالهای بعد از ۵۹ را مد نظر داشته باشند، ممکن است از موقعیت اخیر برای تسویه حساب استفاده لازم را ببرند، و خوب میدانیم که در شرایط پرفشار، خیلی از خبرها امکان بروز نمییابد. مجموعه اتهامهای لازم برای بگیر و ببند اهالی فضول مطبوعات که به قیافه بروبچهها بخورد کم نیست و بدون شک حتی برو بچههای خبرنگار که با خبرگزاریهای خارجی همکاری میکنند، بیشتر از پیش زیر ذرهبین خواهند بود.
از نظر من جناح راست تندخوی فعلی فرق چندانی با جناح چپ تندخوی سالهای ۶۰ ندارد، فقط تجربه و قدرتش بیشتر شده. حذف، پاکسازی، بگیر و ببند، و خیلی چیزهای دیگر از مشترکات هر دو در زمانهای مختلف است. رانتخواریهای وزارت صنایع و بنیاد نبوت و الباقی را بچههای نسل فعلی یا نمیشناسند، یا نمیخواهند از آنها چیزی بدانند، ولی میتواند سر خطی باشد برای شناخت الگوی جماعتی که الان در صدر امورند.
مطمئنا آرام کردن وضعیت برای آنکه آمریکا کمی آرام بگیرد آنقدرها هم نامشخص نیست، و مشخصا معلوم هم هست که چه ساختاری در ایران حرف آخر را میزند، ولی به هر حال تا این لحظه که اتفاق خاصی نیافتاده و احمدینژاد هنوز مجوز داد و بیداد دارد و احتمالا هزینههای این سخنگو را سالهای سال باید بپردازیم.
احمدینژاد نهایتش یک سخنگوست، مثل سخنگوهای قبلی، منتهی با ادبیات متفاوت. یکی ادبیاتش تکنوکراتیک بود و سیاستهای بعد جنگ را توجیه میکرد، یکی مسالمتجویانه که در سایه گفتمان و نرمشش، فعالیتهای زیرزمینی نظامی و هستهای با ابعادی گسترده دنبال شده و رشد کرده، و سخنگوی آخری هم با تعریفی جدید مسائل را دنبال کرده. مگر سیاستهای هستهای ما در طول سالهای گذشته تغییری هم کرده، فقط لایه رویی دیپلماسی است که انگار از الگوی "حسن روحانی" خارج شده و به وضعیت اخیر رسیده، چون انگار جماعت اروپایی دیگر به این راحتی رنگ نمیشوند.
سیاستهای کلی "نظام" مگر تغییری کرده؟ ممکن است آرایش ساختار اندکی همچون سراب، فریب مان دهد، ولی آیا نمیشد رسیدن به روند کنونی را از سال ۷۸ دید؟ نقطهها را به وصل کنید. ازکوی شروع کنید، انتخابات، ترور، کودتای ضد مطبوعاتی، دستگیریها، حبس ملیمذهبیها، محاکمههای پشت سر هم، گیر دادن به دانشجویان، سرگرم شدن جماعت در امور اقتصادی، مخفیکاریهای نیروهای نظامی و حساس شدن چند آدم فضول که احتملا میخواستند سر از نقشه بازداشتگاهها در شهر در آورند و یکهو فهمیدند بعضی جاها اندکی رادیواکتیو بوده. لو رفتن بعضی از انبارها، حساس شدن البرادعیجماعت و تحرکات نظامیان برای ورود رو-تر به قدرت در شوراها و مجلس و ...
به هر حال تنها چیزی که میتوان گفت این است که خدا رحم کند و امیدوارم تمام خزعبلاتی که اینجا گفتم، همه ناشی از بدخوابیام بوده باشد!
Labels: پراکنده