یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, February 28, 2007
و اما اصول روزنامه​نگاری:
در کتاب مستطاب پايه​های روزنامه​نگاری آمده که اولين اصل، اولين وظيفه روزنامه​نگار وفاداری به حقيقت و واقعيت است. پس به اين ترتيب، مرز فعاليت کسانی که فرق تبليغ و واقعيت را نمی​دانند قابل تشخيص می​شود. به عنوان مثال، اگر با وجود دانستن واقعيت، بنا به دلايلی آنرا ناديده بگيريد - که می​تواند منافع شخصي، بده بستان، هدفمند بودن خبر و غيره باشد - نخستين اصل را زير پا گذاشته ايد. يکی از دلايلی که خيلی از افراد توان کار در رسانه​های جمعی را ندارند، غالب بودن خواست شخصی بر اصول کلی است.

در ولايات غرب، اگر کسی مدعی روزنامه​نگاری باشد و يک بار واقعيتی را قلب کند، می​تواند عذر بخواهد، و بگويد اشتباه کرده، ولی اگر اين مساله تکرار شد و بنا به دلايلی معلوم گشت که ارتباطات اقتصادی-امنيتی باعث تکرار جعل حقيقت به طور متناوب بوده، از عرصه حذف خواهد شد.

از سويی اگر فرد، با مجموعه​ای اختلافی مالی و یا شغلی داشته (طلبکار، مدعی يا ...) و عليه آن مجموعه به جای اقامه دعوای حقوقي، خبر بنويسد و دامنه انتقادش متوجه کسانی از مجموعه باشد که با آنها اختلاف، رقابت و ...داشته، و بعد معلوم شود اقدامش جعلی بوده، نه تنها خودش که احتمالا دودمانش از روزنامه​نگاری حذف خواهد شد.

در جدا بودن بحث خبر و نظر، نکته​ای وجود دارد که قابل بحث است. شما می توانيد نظر ثابت نشده​تان را مطرح کنيد ولی بنويسيد که احتمال رد آن نيز وجود دارد. با اين حال قواعد بالا مصداق پيدا می​کند، يعنی حتی اگر اظهار نظرتان را در ستون يادداشت برپايه مسائل شخصی بنا شده باشد، و سردبير هم نفهمد، بعدا گريبان شما را خواهند گرفت.

در اصل دوم آمده که روزنامه​نگار به شهروندان وفادار است و حقوق ايشان، به عبارتي، اولويت با شهروند است نه مقامات. بنابرين اگر کار شما به هر نحو، پاک کردن صورت مساله باشد تا وفاداری​تان را به اشخاص معلوم يا نامعلوم سياسی، امنیتی، اقتصادی و ... ثابت کنيد، و برای خوش​آمد ايشان، عليه شهروندان و حقوق ايشان بنويسيد، احتمالا خواسته یا ناخواسته همکار مقامات محسوب می​شود نه عضو رکن چهارم دموکراسی.

در آمريکا و کانادا وقتی معلوم می​شود روزنامه​نگاری خبرچين يا همکار پليس يا نيروهای امنيتی بوده است، ديگر حتی دوستان نزديکش هم محل سگ به او نمی​گذارند. ولی آن سوی ماجرا مي​شود روزنامه​نگاری مثل باب وودوارد که سال​ها با نفر دوم اف​بی​آی در تماس بود ولی مامورش نشد، ماجراي واترگيت را از طريق روزنامه​اش و همکاری برنستين تا آخر پيگيری کرد. کار او از اين منظر قابل بررسی است که با وجود ارتباط با يک مقام امنيتي، عملا بازيچه نشد، و از اطلاعات آن فرد برای دفاع از حقوق شهروندان در مقابل تقلب قدرت و سو استفاده نيکسون و يارانش بهره جست.

نکته​ای که معمولا به چشم بعضی از شهروندان دور می​ماند اين است که روزنامه​نگار، نماينده مجلس و منتخب ايشان نيست، ولی وقتی موقعيت شغلی​اش باعث می​شود در جهت دفاع از حقوق شهروندان خود را در موقعیت چشم ناظر ايشان بگذارد. از سوی ديگر، روزنامه​نگار "اکتيويست" نيست، و "اکتيويسم" باعث می​شود روزنامه​نگار دچار خلط مبحث شود. اين مساله آنجا حساس می​شود که بسياری از روزنامه​نگاران در این سر دنیا حتی از امضا بيانه​ها و پتیشن​ها هم خودداری می​کنند، چيزی که در ايران بسيار رايج است. گويی مسووليتی که در قبال امضا پتيشن داشته​ايد ممکن است در آينده دست و پای شما را در انجام کار حرفه​ای​تان ببندد.

مساله مهم که معمولا از چشم روزنامه​نگاران ايران دور مانده، تلاقی منافع است. هر کدام از ما با رجوع به گذشته خويش، می​توانيم ببينيم که بارها و بارها به دليل تلاقی منافع با يکی از سوژه​ها، مجبور به کوتاه آمدن، يا حتی تندی بيش از حد بوده​ايم. تلاقی منافع يکی از موانع اصلی انعکاس حقيقت و دفاع از حقوق شهروندان است.

Labels: