در کتاب مستطاب پايههای روزنامهنگاری آمده که اولين اصل، اولين وظيفه روزنامهنگار وفاداری به حقيقت و واقعيت است. پس به اين ترتيب، مرز فعاليت کسانی که فرق تبليغ و واقعيت را نمیدانند قابل تشخيص میشود. به عنوان مثال، اگر با وجود دانستن واقعيت، بنا به دلايلی آنرا ناديده بگيريد - که میتواند منافع شخصي، بده بستان، هدفمند بودن خبر و غيره باشد - نخستين اصل را زير پا گذاشته ايد. يکی از دلايلی که خيلی از افراد توان کار در رسانههای جمعی را ندارند، غالب بودن خواست شخصی بر اصول کلی است.
در ولايات غرب، اگر کسی مدعی روزنامهنگاری باشد و يک بار واقعيتی را قلب کند، میتواند عذر بخواهد، و بگويد اشتباه کرده، ولی اگر اين مساله تکرار شد و بنا به دلايلی معلوم گشت که ارتباطات اقتصادی-امنيتی باعث تکرار جعل حقيقت به طور متناوب بوده، از عرصه حذف خواهد شد.
از سويی اگر فرد، با مجموعهای اختلافی مالی و یا شغلی داشته (طلبکار، مدعی يا ...) و عليه آن مجموعه به جای اقامه دعوای حقوقي، خبر بنويسد و دامنه انتقادش متوجه کسانی از مجموعه باشد که با آنها اختلاف، رقابت و ...داشته، و بعد معلوم شود اقدامش جعلی بوده، نه تنها خودش که احتمالا دودمانش از روزنامهنگاری حذف خواهد شد.
در جدا بودن بحث خبر و نظر، نکتهای وجود دارد که قابل بحث است. شما می توانيد نظر ثابت نشدهتان را مطرح کنيد ولی بنويسيد که احتمال رد آن نيز وجود دارد. با اين حال قواعد بالا مصداق پيدا میکند، يعنی حتی اگر اظهار نظرتان را در ستون يادداشت برپايه مسائل شخصی بنا شده باشد، و سردبير هم نفهمد، بعدا گريبان شما را خواهند گرفت.
در اصل دوم آمده که روزنامهنگار به شهروندان وفادار است و حقوق ايشان، به عبارتي، اولويت با شهروند است نه مقامات. بنابرين اگر کار شما به هر نحو، پاک کردن صورت مساله باشد تا وفاداریتان را به اشخاص معلوم يا نامعلوم سياسی، امنیتی، اقتصادی و ... ثابت کنيد، و برای خوشآمد ايشان، عليه شهروندان و حقوق ايشان بنويسيد، احتمالا خواسته یا ناخواسته همکار مقامات محسوب میشود نه عضو رکن چهارم دموکراسی.
در آمريکا و کانادا وقتی معلوم میشود روزنامهنگاری خبرچين يا همکار پليس يا نيروهای امنيتی بوده است، ديگر حتی دوستان نزديکش هم محل سگ به او نمیگذارند. ولی آن سوی ماجرا ميشود روزنامهنگاری مثل باب وودوارد که سالها با نفر دوم افبیآی در تماس بود ولی مامورش نشد، ماجراي واترگيت را از طريق روزنامهاش و همکاری برنستين تا آخر پيگيری کرد. کار او از اين منظر قابل بررسی است که با وجود ارتباط با يک مقام امنيتي، عملا بازيچه نشد، و از اطلاعات آن فرد برای دفاع از حقوق شهروندان در مقابل تقلب قدرت و سو استفاده نيکسون و يارانش بهره جست.
نکتهای که معمولا به چشم بعضی از شهروندان دور میماند اين است که روزنامهنگار، نماينده مجلس و منتخب ايشان نيست، ولی وقتی موقعيت شغلیاش باعث میشود در جهت دفاع از حقوق شهروندان خود را در موقعیت چشم ناظر ايشان بگذارد. از سوی ديگر، روزنامهنگار "اکتيويست" نيست، و "اکتيويسم" باعث میشود روزنامهنگار دچار خلط مبحث شود. اين مساله آنجا حساس میشود که بسياری از روزنامهنگاران در این سر دنیا حتی از امضا بيانهها و پتیشنها هم خودداری میکنند، چيزی که در ايران بسيار رايج است. گويی مسووليتی که در قبال امضا پتيشن داشتهايد ممکن است در آينده دست و پای شما را در انجام کار حرفهایتان ببندد.
مساله مهم که معمولا از چشم روزنامهنگاران ايران دور مانده،
تلاقی منافع است. هر کدام از ما با رجوع به گذشته خويش، میتوانيم ببينيم که بارها و بارها به دليل تلاقی منافع با يکی از سوژهها، مجبور به کوتاه آمدن، يا حتی تندی بيش از حد بودهايم. تلاقی منافع يکی از موانع اصلی انعکاس حقيقت و دفاع از حقوق شهروندان است.
Labels: روزنامهنگاری