یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, November 25, 2006
در مهمانی از ما بهتران
دیروز منتظر دوست خوبم حسین بودم که از مونترآل آمده یک سری تورنتو بزند، وقتی زنگ زده بود من در مرکز هنرهای تجسمی(همان تولت خودمان دیگه) به تفکر مشغول بودم و از صدای زنگ غافل.

بعدش آمدم چرت بزنم، به هزار و یک دلیل نچرتیدم، عصر هم باید می‌رفتم دکتر، پس خواب ممنوع! بعد از مطب آمدم دوچرخه سواری و عکاسی کنم که یکی از بچه‌های خبرنگاران بدون مرز کانادا زنگ زد و گفت در تورنتو است. قرار بود دیشب در یک جمع خصوصی مدافع حقوق زنان افغان، دو خبرنگار زن افغانی برای مهمانان عالی‌رتبه حرف بزنند. من هم از همه جا بی‌خبر که قرار است آنجا باشم!

رفتم هتل بر و بکس، فرانسوا و امیلی با نگاهی عاقل اندر سفیه گفتند که البته کوکتل‌پارتی است و احتمالا با لباس دمت گرم نمی‌شود آمد، پس سریع برگشتم خانه و کت‌شلوار برتن منتظر ماندم.

میزبان خانه‌ای داشت در یکی از محلات گرانقیمت تورنتو، خانه‌ای بدقت چیده، گربه‌ای چاق!ٓ یکی از زنان خبرنگار قدیمی کانادا که بارها به افغانستان رفته همه را دعوت کرده بود، و یواش ملت پیدای‌شان شد. سناتور و وزیر سابق و بانک‌دار و چند نفر از گردن‌کلفت‌های مطبوعات و ...

می‌شد "نشان کانادا" روی یقه چهار پنج نفری دید. بعد از مدتی هم دوخبرنگار زن افغان آمدند و اینقدر جالب در باره وضعیت رسانه‌ها و همینطور زنان افغان سخن گفتند که حد ندارد. دختر جوان‌تر که ظاهرا تنها زن فیلم‌بردار زن افغان است در موسسه‌ای که رضا دقتی در افغانستان تاسیس کرده بود این فن را آموخته...

یکی از چیزهای بامزه، گپ زدن با خانمی بود که فهمیدم سناتور است، دید دوربین دستم است، داغش تازه شد. گفت می‌خواست از خانواده جدا بشود و برود سراغ فتوجورنالیسم، ولی پدرش که نماینده مجلس بود نمی‌توانست تحمل کند که دخترش هرکاری دلش می‌خواهد بکند! بعدها هم وارد حوزه‌های فعالیت‌های اجتماعی شده بود و نهایتا به سناتوری منصوب! برایش گفتم که دارم آدم‌ها را مطالعه می‌کنم و اینقدر راحت گذاشت که زیر نور چراغ مطالعه‌اش کنم که حد ندارد! خیلی باحال بود.

گپی طولانی هم با یک خانم قدبلند! زدم که بانکدار بود. می‌شد از انگشتری‌اش فهمید که عضو دو لیگ متفاوت هستیم! قیافه را که نگاه می‌کردی، حداکثر چهل می‌زد، و البته ماشا‌الله! قد و هیکل ...بزنم به تخته! ولی گفت که دخترش دانشجو است و دوست پسر ایرانی دارد! در دلم گفتم"ای پسر ایرانی زرنگ پول‌پرست"! به روش ایرانی مادر را دیده و دختر را پسندیده! اطلاعات تاریخی‌اش وحشتناک عالی بود و بدتر از همه فهمیدم زمین‌شناسی خوانده!

آقایی که شما باشید، بعد از چند دقیقه‌ای یکی از خانم‌های خبرنگار افغان آمد و گفت ما تا شما را دیدیم فکر کردیم افغان باشید، من هم گفتم چون ریشم را دو هفته است نزده‌ام؟ کلی خندیدیم! همزبانی با مزه‌ای بود.

آخر شب با فرانسوا و امیلی و دوستشان کریم که گوینده رادیو سی‌بی‌سی فرانسه است زدیم بیرون و من که ۲۴ ساعت نخوابیده بودم خودم را کشتم که بیهوش نشوم.

تا دلتان بخواهد عکس انداختم ولی متاسف شدم که فقط یک لنز ۵۰ با خودم برده بودم. کاچی بعض هیچی!