یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, October 16, 2006
خواب‌های خیلی زنده
صبح که رسیدم خانه و کار "کلاغستون" رو ساختم! بیهوش شدم. نمی‌دانم چقدر گذشته بود، ولی حس کردم مادربزرگ مرحومم پیشم است. اینقدر این خواب زنده بود که بلند شدم کمکش کنم سینی چای را زمین بگذارد که دیدم در اتاق خودم هستم، در این سر دنیا.

خدا بیامرزاد او را، فقط ۶ ماه بعد از فوت شوهرش دوام آورد.

عموجان چیتی‌چیتی بنگ‌بنگ را هم در خواب بود، انگار از قلعه‌اش در فرانسه دل کنده بود و کسی پول بلیتش را پرداخته بود که بیاید. در کمال بی‌شرمی حتی وقتی خوابش را می‌بینم به او زنگ نمی‌زنم. این عموجان ما مصداق "ابنزر سکروچ" است! ۱۰۰ بار به او زنگ بزنی، زورش می‌آید با کارت تلفن هم از فرانسه یک تک زنگ بزند که بگوید من خانه هستم، یک زنگی به ما بزن!

خواب جالبی بود