یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, September 29, 2006
چهارمين ماه رمضون در ولايت کفار
اولا، جای شما خالی امشب رفتيم با حضرت کمال​الدين به رستوران تمپس برای صرف افطاری! آش رشته نگو! به به! پرسيديم نان و پنير هم دارند؟ داشتند همراه با ريحان! از مطبخ هم صدای اذان که آمد، گل از گل ما شکفت...

آقايی که شما باشيد، امسال اندکی برايم روزه گرفتن سخت​تر شده از سال​های قبل. حالا دليلش چيست، نمی​دانم. می​خواهم کمی بعد از ظهرها دوچرخه سواری کنم تا دوچرخه عزیز اندکی از خانه نشينی روزانه دورم کند.

امشب وقتی برگشتم خانه که چرتی بزنم، ياد رمضان سال ۶۳ افتادم که پدربزرگم هر از گاهی پيش ما می​آمد و در آن سن بالا توانسته بود بعد از سال​ها روزه بگيرد و اذيت هم نمی​شد. من تنبل هم می​خواستم از اخرين بخت ممکن برای روزه نگرفتن استفاده کنم! می​گفتم از ۱۶ سالگی حتما می​گيرم!

بوی نان سنگک داغ و پنیر تبریز و گردو...گلاب...چای عطری...فرنی...آخ! نگو! این نوستالژیای شکمی مرا کشت!

حالا من مثلا می​خواستم یک ساعتی بخوابم و بعد بیایم سر کار و این افکار خوش​طعم چنان مرا از خواب پراند که چاره برایم جز باز نگاه داشتن چشمان نماند که نماند. راستی! یک از دوستان بدجنس باحال برایم یک سری عکس انجلینا فرستاده و خواسته ببیند آیا تاثیر منفی رویم می​گذارد یا نه! علی آقا! ۱۰۰ تا بدترش هم بفرستی ما چون کوه استواریم...البته کوه آتشفشان!