یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, June 27, 2006
در باب مهاجرت-۲
گشتن در خيابان​های شمال تورنتو و ديدن سرگردانی آدم​ها برايم دردآور بود. می​شد فهميد طرف در ايران وضعش خوب بوده و اينجا دارد با سيلی صورتش را سرخ نگه می​دارد. می​توانستی در کنار مجتمع​های پر از ايرانی راه بروی و قيافه دردناک بعضي از ايرانی​ها را ببينی...شده بود جزيره سرگردانی.

از يکی از دوستانم پرسيده بودم که شرايط زندگی در اينجا چگونه است، و برايم نوشته بود که بايد درآمدی داشته باشی تا بخواهی زندگی کنی. اينجا کسی تحويلت نمی​گيرد، و ملاک بعد از چند سال ميزان قسط خانه​ات است و ماشينی که سوار می​شوی و ميزان اعتبار بانکی​ات و ....

دوستان ديگرم هم برای خودشان معيارهای ديگری داشتند، ولی در مجموع می​شد فهميد که زندگی در اينجا با تهران خيلی متفاوت است.
به مجرد بازگشت به تهران، احضار شدم و چند روزی هم مهمان بخش مراقبت​های ويژه بيمارستان مجاور دادگاه مطبوعات بودم! با اين حال خوشحالی​ام از بودن در ايران را نمی​توانستم پنهان کنم.

البته به اين هم فکر کردم که اگر روزی روزگاری بخواهم از ايران بروم، برای مدتی کوتاه خواهد بود و مثلا هر سال ۶ ماه در ايران خواهم بود و ۶ ماه خارج از کشور. بدم نمی​آمد که برای خودم کار و باری اين طرف آب دست و پا کنم ولی در عين هال همان کار مطبوعاتی خودم را در ايران داشته باشم.

با وجود اين تمايل، درخواستی برای مهاجرت نکردم. شايد به خاطر غرور يا يک​دندگي، چون معتقد بودم زمانی برای کار به خارج می​روم که کارم ارزشش را داشته و برای همکاری حرفه​ای دعوتم کرده​اند.

زمستان سال ۸۱ به تفکرات ايده​ال​گرايانه ابلهانه شورای شهر گذشت و بعد از آشنايی با حقيقت، و روبرو شدن با واقعيت​های تلخ دوران سين-جيم، ماجرای تهديد و ليست سياه پيش آمد. نمی​دانستم جدی​اش بگيرم يا نه، ولی وقتی يکی از برادران اندرونی پيغام داد که فعلا بهترين کار دور بودن است، موقتا دور شدم.

برای کسانی که از شرايط پرفشار خارج می​شوند، يک توهم اوليه بوجود می​آيد که تمام بدبختی​ها به پايان رسيده، ولی راستش فهميدم که تازه اول بدبختی است. توهم، افسردگي، نا​اميدي، تمايل به تخريب خود، فراموشي و ... و بعد هم مشتری روانکاو شدن.

حالا کسی که آماده مهاجرت نباشد و از بخت خوب یا بد، در سرزمین سرد و نسبتا بی​احساس کانادا مقیم شده...کنار آمدن با محیط یک چیز است و با هموطنان نسبتا عزیزی که می​خواهند به هر سازشان برقصی، چیز دیگر.

موقعیت تلخی بود. من که دو سال پیش از آن با نگاهی انتقادی و نسبتا منفی به مهاجران ایرانی فکر می​کردم، کسانی که اغلب از روی اختیار آمده بودند، حالا خودم جبرا و قهرا مهاجر بودم.ادامه دارد