یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, June 30, 2006
در باب مهاجرت-۴
هر کسی نگاه خودش را به دنيای اطراف دارد و نمی​توان انتظار داشت ديدگاه همه يکسان باشد. تجربه کوتاه من در اينجا به من آموخته که نبايد آدم​های مختلف را بابت علت مهاجرت مورد قضاوت قرار داد. هر کسی حقی دارد، و خيلی​ها دوست داشته​اند در اين سر دنيا هويتی جديد بيابند، حتی اگر مورد پسند نزديکانشان نباشد!

اگر کسی در ايران به هر دليلی در رنج است، و يا فکر می​کند در خارج از کشور به سعادت دست می​يابد، به خود حق مهاجرت داده است. فکر نمی​کنم کسی مطمئن باشد که در اين طرف دنيا وضعش خراب​تر می​شود و هر چه دارد و ندارد را ول کند و به اينجا بيايد.

اينجا نکته مطلقی نديده​ام، انگار تنها چيز مطلق، نسبی بودن است!
تبعيض در انواع مختلف و رنگ​های متفاوت و طعم​های جورواجور ديده می​شود. اولين کشف من در برخورد با خودم، اين بود که ما ايراني​ها چقدر اهل تبعيض نژادی و برتری جويی قومی هستيم! باور نکردنی است! لطفا احساس​تان را از نشستن کنار يک چيني، کاناديی سفيد پوست، يک زن جامائيکايي، يک هندی با بوی کاري، و ...بنويسيد! آيا همه آنها در نگاه شما برابرند؟ در روزهايی که در مغازه کار می​کردم، می​دانستم بر مبنای تفاوت​های نژادي، چگونه بايد با مشتری​های مختلف تا کنم! هندی​ها اهل چانه زدن و تخفيف گرفتن بودند، چينی​ها حتی روی يک سنت هم حساب می​کردند، بعضی از مشتريان يهودی رسيد را دو سه بار چک می​کردند...دو تا از مشتريان آلمانی بشدت اهل حرف زدن بودند و بايد پا به پای​شان حرف می​زدي، کانادايی​های سفیدپوست هم انواع مختلفی داشتند!

تا زمانی که توانستم با همه با اعتدال رفتار کنم، مدتی طول کشيد! عيب از آنها نبود!

يکی از مسائل دردناک در مورد بسياری از مهاجران ساکن کانادا، اين است که هر قومي، در کنار خوبی​هايش، بدی​هايش را هم به اينجا می​آورد. از جمله ما ایرانی​ها!

يکی از دوستانم که روزنامه​نگاری در تبعيد است، تعريف می​کرد که ماموران اداره مهاجرت و بعضی وکلا (وکيل مهاجرت) نسبت به چند گروه بدبين هستند. چرا؟ به خاطر دروغ​حای شاخدار!به عنوان مثال، خانمی ۴۰ ساله ادعا کرده بود که در ماجرای کوی دانشگاه مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفته، و خود را نماينده نهضت دانشجويی معرفی کرده بود. می​خواست هه اين وسيله از کانادا تقاضای پناهندگی سياسی کند. يا يک حاجی بازاری و خانواده​اش تا وارد فرودگاه شده بودند، بدون آنکه اندکی زبان بلد باشند، آسمان و ريسمان به هم بافته بودند تا سريع پناهنده شوند.

پیارسال دختری ۲۱ ساله را ديدم که مدعی بود در ماجرای کوی دانشگاه جزو فعالان نهضت دانشجويی بوده و جانش در ايران در معرض خطر است. وقتی گفتم ماجرای کوی مال ۵ سال پيش است و آن موقع دبيرستانی بوده، گفت:"مگر کانادايی​ها می​فهمند؟".

بامزه​ترین مثال هم مربوط به کسانی است که از کانادا رقاضای پناهندگی کرده​اند و بعد از گرفتن پاسپورت کانادایی، با گذرنامه ایرانی به وطن سفر کرده​اند!
از کسانی که ادعا کرده​اند همجنس​گرا هستند و بعد کاشف به عمل آمده که زن و بچه دار​ند هم بايد گفت!

به همین دلیل اگر یک ایرانی به کانادا بیاید و واقعا مشکلی داشته باشد، مقامات کانادایی کمتر به او اعتماد می​کنند!

ادامه دارد