یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, June 23, 2006
به ياد مادربزرگ پدری
همين روزها در سال ۷۹ بود. رفته بودم کامپيوتر تازه خريده​ام را اندکی تعمير کنم، هوای تهران آنقدر داغ بود که خيلی از ماشين​ها در بزرگراه مدرس متوقف شدند و امکان حرکت نداشتند!حالا تاکسی سرويس ما هم خراب شده بود و من بيچاره هم بايد سريع به خانه می​رسيدم و با کامپيوتر ناز نازی کار می​کردم.

بالاخره بعد از کلی معطلي، پدرآمرزيده​ای سوارم کرد و نزديک خانه پياده. خبر بد رسيد. مادربزرگم نيم ساعتی بود که برای هميشه رفته بود...پنج ماه بعد رفتن شوهرش...انگار نمی​توانستند از هم جدا بمانند.

مادربزرگم چند سال ميزبان ما بود. هيچوقت نوه​ها را دعوا نمی​کرد. اگر می​فهميد جيبمان خالی مانده، بدون آنکه کسی بفهمد به دادمان می​رسيد. شيرينی​ها را قايم می کرد تا چيزی برای مهمان​ها باقی بماند! ما هميشه سربسرش می​گذاشتيم که کی آن شيرينی​های خشک شده عتيقه را بيرون می​آورد تا باچای بخوريم!

هميشه در آشپزخانه با خدا رازو نياز می​کرد! تفريح من شده بود که صبح زود بيدار شوم و ببينم "مامانجون" دارد چه شکايتی نزد خدا می​کند؟ دلم برای آن چای که عطر بهار نارنج باغ خودشان همه جا مي​پيچيد تنگ شده!

مادربزرگم تا حدی قربانی مردسالاری حاکم برخانواده بود. همسر تيمساری سخت​گير بودن و هزار و يک مکافات...با اين همه تلاش کرد دخترانش آزادی انتخاب داشته باشند و جز يکي، بقيه کار می​کردند، چيزی که با روال سنتی جور در نمی​آمد.

الان سر کار برای خودم سوپ مرغ درست می​کردم که طعم سوپ او را گرفت. يادش افتادم. يادش بخير.