یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, June 13, 2006
و اما دندان
آقا! بروی دندان‌پزشکی، و دکتر هم‌دانشگاهی‌ات باشد، همسال تو باشد و بارها و بارها به کافه دانشکده ات آمده...

وقتی دکتر در باره تخم مرغ چرب و چیلی کافه حرف می زد، قشنگ طعم آنرا حس می‌کردم! چنان خاطره‌های آن سال‌ها زنده شد که نگو! همانجا روی صندلی یک لحظه شماره دانشجویی‌ام هم یادم آمد! انگار همین دیروز بود...۱۹ سال پیش!

در همین خواب و خیال‌ها باشی و یکهو صدای مته و بوی دندان و ...آخ! یک بی‌حسی دیگر...یاد آن روزی افتادم که بعد از روت‌کانال، سه ساعت به خودم گرسنگی دادم و بعدش رفتم ساندویچ خوردم، به خاطر بی‌هسی زبانم، مزه آنرا حس نمی‌کردم، فقط یک لحظه متوجه شدم که ساندویچ کالباس که فقط سس مایونز دارد، چرا ساندویچ من قرمز رنگ است؟

تازه متوجه شدم که همراه ساندویچ، لبم را هم خورده‌ام! حالا چنان خونی می‌آمد که نگو و نپرس. بعد که بی‌حسی رفت، تازه اول بدبختی بود...

بگذریم، تمام این خاطره‌ها روی صندلی دندانپزشکی آمد ...

دست دکتر درد نکند که خیلی کارش خیلی باحال بود!