یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Monday, May 22, 2006
اشتباه لذت‌بخش ۹ سال پیش- قسمت دوم
بگذارید خیال‌تان را راحت کنم، اگر همین امروز هم دوم خرداد سال ۱۳۷۶ بود باز به خاتمی رای می‌دادم، ولی این بار پدر صاحب بچه را در آوردم تا بداند مسوولیت یعنی چه!

من با خاتمی قبل از آن تاریخ چند بار از نزدیک برخورد داشتم. قبل از استعفایش که آمده بود نمایشگاه مطبوعات و به زور کنار غرفه گل‌آقا نگهش داشتیم تا عکس بیاندازد و بعدش فلش دوربین من کار نکرد...مهمانی گل‌آقا در سال ۷۲ که فروزان آصف نخعی خواست با دکتر حبیبی مصاحبه کند و خدابیامرز صابری حالش را گرفت، و چند هفته بعد که خاتمی مهمان همشهری بود و نشست در سرویس ما کاریکاتورها را از اول نگاه کرد و هی از ما پرسید...

از او خوشم می‌آمد، دست خودم هم نبود. آدمی دوست داشتنی بود و محترم.

از ناطق هم بدم می‌آمد! جشنواره مطبوعات سال ۷۵ به برنده‌ها شرط کردند که باید در مراسمی که ناطق می‌آید حاضر باشند وگرنه جایزه بی جایزه. من هم نرفتم! البته دلیلش این بود که پدرم در دشت گره‌بایگان فسا نشان علمی ریاست جمهوری می‌گرفت و ترجیح دادم آنجا باشم.

چند باری هم در چیذر دیده بودمش با جماعت محافظ، وقتی به تالار ولی‌عصر که محل عروسی‌ها و جشن‌ها بازاری‌ها بود وارد می‌شد. می‌گفتند هر از گاهی به زورخانه طالقانی چیذر هم می‌رفت.

آن روزها درست بعد همایش بین‌المللی سیستم‌های سطوح آبگیر باران بود و حسابی خسته بودم. با این همه شور انتخابات باعث شد حتی نصف شب هم به فکر جور کردن سوژه باشم. خیلی وقت‌ها از خواب می پریدم، چیزی می‌نوشتم و دوباره می‌خوابیدم.

احساس عجیبی داشتیم، انگار آخرین روزهای آزادی‌مان بود و می‌خواستیم بیشترین بهره را ببریم. می‌دانستم اگر خاتمی شکست بخورد باید تا مدت‌ها از کار مطبوعاتی دور شوم و مثل بچه‌ آدم درس بخوانم. شاید هم به همین دلیل پایان نامه ام را تمام می‌کردم!

آن روزها درگیر کار دیگری هم بودم. معاونت آموزش و تحقیقت جهاد مسوول انتشار کاتالوگ موزه هاشمی رفسنجانی شده بود، و من و بعضی از بروبچه‌های همشهری هر از گاهی به ساختمان سفید ریاست جمهوری می‌رفتیم. آنجا هم کسب خبر جالب بود، بخصوص وقتی محافظان هاشمی دهان باز می‌کردند.

دوشنبه قبل از انتخابات بود. درست سه روز بعد از نماز جمعه طوفانی هاشمی که چپ‌های قدرش را ندانستند!سه نفر از راست‌ها آمده بودند اعتراض، و ما همزمان با آنها از پله‌ها بالا می‌رفتیم. قیافه غضبناک هاشمی آن بالای پله‌ها دیدنی بود. اینقدر ترسناک بود که حد ندارد. محافظ گنده‌ای داشت که وقتی هاشمی به او نگاه کرد، طرف ۲ متر عقب کشید. انگار حالا باید ازبرای محافظ رئیس جمهوری محافظ استخدام می‌کردند.

ما جلسه یک ساعته‌مان را با محسن هاشمی داشتیم و بعدش مدتی در طبقی دوم معطل ماندیم، یکی از محافظان هاشمی آمد برای سلام و علیک و دوست ما از او پرسید که محافظان آقای ناطق از کی در ریاست جمهوری مستقر می‌شوند؟ طرف پوزخندی زد و گفت از کجا معلوم که آنها بیایند؟ آنجا بود که انگشت بی‌ادبی‌ام خبردار شد که ماجرا دارد زیادی جالب می‌شود.

ادامه دارد