دیشب در قهوهخانه استارباکس کتابفروشی بزرگ ایندیگو با دوستان تهرانتویی! نشسته بودیم و جای شماخالی شیر کاکائوی ناب مینوشیدیم! با دوست و همکار قدیمی، غزل مصدق صحبت می کردم. خیلی رک و پوستکنده از نحوه نوشتارم، خطاهای بسیار زیاد املایی و نیز نگاه گاه انتقامآمیز به جای انتقادآمیز من در حین خاطرهنویسی ایراد گرفت، که به نظر من جای تامل فراوان دارد.
میگفت تو در هنگام نوشتن متون دیگر بسیار صحیح مینویسی و دقیق. ولی به هنگام خاطره نویسی بیشتر عصبی هستی و با عجله و پر غلط. دیدم که راست می گوید!
در جایی مىٰگفت که تو با دیدگاه فرویدی به ماجراهای داخل مطبوعاتی نگاه کردهای، و بر اساس تصوراتت همکاران مطبوعاتی را نواختهای، دیدم شاید نگاه من به مسائل فرویدی بوده باشد، ولی نمیتوانم شواهد و قرائن دارای شاهدان و ( بخوانید اعتراف کنندگان!) را نادیده و ناشنیده بگیرم.
میگفت که همین فضایی که تو برای مطبوعات به تصویر کشیدهای در دیگر صنفها هم وجود دارد، چرا باعث رنج همکاران شدهای؟ این را قبول دارم، که در دیگر حرفهها نیز مشکلاتی مشابه وجود دارد، ولی آنها ادعای کار فرهنگی و روشنگری اجتماع را ندارند! آنها به خاطر نوشتن یک مقاله به زندان نمی افتند، و از قبل رنجشان، سیاستمداران به سودهای سیاسی و اقتصادی نمی رسند. خاصیت صنفی مطبوعات، قابل قیاس با دیگر اصناف نیست...
حرفهای غزل برایم جذاب بود، چون عمیقا به حرفهایش اعتقاد داشت. غزل انسانی مثبت است و خوبیها را مىبیند، برعکس من که فقط فکر و ذکر و چشمم دنبال کجیهاست(گاهی هم به کجی های خودم گیر می دهم تا بیکار نمانم!). اگر هم عیب نوشتار مرا می گیرد چون نویسنده خوبی است و ادبیات فارسی را صد برابر من میشناسد(بلکه بیشتر)، و به حتم میخواهد مرا به راه راست هدایت کند.
البته من میپذیرم که موجود عیبجو و ایرادگیری هستم! ولی با توجه به گزارشهای جالبی که از تهران می رسد، کماکان علاقه مندم فضایی که شاید در آن سالها تعداد کسانی که به نظر من، چندان ساز و کار مناسبی در محیطهای کاری فراهم نمی کردند، در حال حاضر و بخصوص در نشریات تازه پا گرفته اقتصادی رو به گسترش است. اگر مدیران مطبوعاتی قصد برخورد با این مشکلات را که به عمد یا غیر! چشم بر آنها بسته اند، باید در انتظار مسائلی بس بدتر و پیچیدهتر باشیم.
از غزل مصدق به خاطر توجه خاصی که داشته و دارد، عمیقا ممنونم.