یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, October 11, 2005
خدایا! کاش همراه دعا برای آش، چیزهای دیگر هم خواسته بودم!
آقا! خدا گاهی به ما از آن شانس‌ها می‌دهد که نگو و نپرس. آش رشته خون ما کم شده بود، این مریم نبوی‌نژاد به ما زنگ زد که پاشو بیا با مادر شوهر ما که او هم روزه‌دار است، افطار. دو شب قبلش هم که مادر سیبیل ما را از بی‌آشی مفرط نجات داده بود.

حالا دیشب آش و شامی مخصوص را خورده باشی، و بروی سر کار. آنجا هم با خودت از هر دو برده باشی، و دلت هم نیاید که آش را برای افطار روز بعدت بگذاری!


نصف شبی سری به یخچال می‌زدم و ناخنکی به آش! خلاصه برای اولین بار در عمرم سحری آش خوردم. واویلا عجب آشی! خلاصه بعد از شکر نعمات خدا، سرم را بالا گرفتم و البته با تواضع خدمت آن بزرگوار عرض کردم که یا رب، تو که اینقدر به بنده‌ات لطف داری و حال می‌دهی، چه می‌شود بعضی دیگر از دعاهایش را هم مستجاب کنی؟

آمدم ۲۰ دقیقه چرت بزنم که گمانم ندا آمد بنده پر رو! حرف زیادی بزنی آش هم گیرت نمی‌آید.

چرتمان پاره شد و برگشتیم سر کارمان، و از ترس الهامات غیبی بعدی، در وقت استراحت فقط ای-میل‌های رسیده را رویت کردیم و جواب گفتیم.

خدایا، خیلی مخلصتیم! دفعه بعد آش و مخلفات را هم به ما برسانی کلی خوشحال می شویم! حالا تو این لپ تاپ ما را نسوزان، ناشکری نمی‌کنیم...چه کنیم که همیشه بیشتر می‌خواهیم!