یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, September 24, 2005
دوران دیروز-خاطراتی پراکنده از روزنامه‌های اصلاح‌طلب-۳۷
خیلی از مواقع برایم جالب بود که آدم‌هایی که از خارج از مجموعه "جامعه" واردروزنامه نشاط و بعدا عصرآزادگان می شوند با جماعت آنجا به راحتی نمی‌جوشند. اوائل فکر می کردم مشکل از خودم است که طوری رفتار می کنم که انگار دارم خودم را می‌گیرم، ولی نه، شاید شمس آنها را طوری بار آورده بود که فکر می کردند تافته‌های جدا بافته‌ای هستند...بعدا فهمیدم که چقدر اشتباه کرده‌ام. با این همه روابط آدم‌ها آنجا اندکی با بقیه جاها فرق می کرد. از نکات خاله زنکانه(یا عمو مردکانه) اینکه همسران بعضی از سردمداران روزنامه بیشتر به آنجا سر می‌زدند، و این امر به هیچ وجه ناشی از نگرانی برای رژیم غذایی شوهرانشان نبود.

از نکاتی که برایم جالب بود، اشتراک عجیب و غریب این مجموعه با جماعت صبح امروز بود. منتهی نقطه اشتراک، مدیران مالی بود! هر دو برادر اصفهانی مدیران مالی این روزنامه‌ها بودند. انگار در زمان دو شقه شدن تیم کیان، خیلی‌ از چیزها نصف شده بود.

من همیشه بعد از ساعت هفت به اخبار اقتصادی می‌رسیدم و وقت چندانی برای کشیدن موضوع اصلی نداشتم، با این همه گاهی وقت‌ها شانس می‌زد و کاری از یکی از همکاران می‌رسید، یا اینکه موضوعی آنقدر جذاب وجود داشت که قبلش در موردش فکر کرده بودم. گاهی وقت‌ها هم سوژه‌ای یا ایده‌ای از صبح باقی مانده بود که به درد روزنامه می‌خورد، ولی امان ازوقتی که سحرخیز می‌خواست سوژه‌ای بدهد و به تو می‌گفت چه‌کارش کنی...البته واقعا باید بگویم که آدم خوش‌صحبتی است و از مصاحبتش لذت می بردم.

از نکات بارز و جالب روزنامه، دیدن کسانی بود که روزنامه‌های دیگر هم می دیدمشان. از جمله اکبر گنجی. آنهم بیشتر وقتی مقاله ای تند و تیز داشت و احتمالا حجاریان زیر بار چاپش نرفته بود...اگر هم شمس چاپش نمی کرد، سر از خرداد و بعد فتح در می‌آورد. خط اکبر هم آنقدر بد بود که باید اول حروفچینی می‌شد بعد تصمیم می‌گرفتند! یادم می آید یک روز حروفچین بیچاره ذله شده بود از دست اکبر، و اکبر مجبور شد عین معلم‌های دیکته گو، برای حروفچین بخت‌برگشته کل مقاله را کلمه به کلمه بخواند. ولی کیف داشت مقاله چاپ نشده فردا را با گوش خودت از زبان او می شنیدی.

یکی از نکات جالب دیگر آن مجموعه، حضور محمد قوچانی بود. جوانی که می‌توانستی فردایی درخشان را در پیشانی اش ببینی، و بعدها می‌توانستی بفهمی چرا هاشمی‌ها به وجودش علاقه‌مند خواهند شد. محمد قلم بسیار خوبی داشت و منظورش را هم خیلی خوب بیان می‌کرد. گاهی حس می‌کردم شمس از درخشش او خیلی خوشش نمی‌آید، گرچه می‌توانست همه جا جار بزند که من سردبیر روزنامه‌ای هستم که قوچانی نویسنده اش است و ... ولی می‌شد حس عجیبی را در چشمان شمس دید(این احساس شخصی من است). علی‌رضا رجایی هم از آن نازنین‌ها بود. بسیار دوست داشتنی و خوش‌برخورد. سینا مطلبی را هم آنجا می دیدم. منتقدی سینمایی که سیاسی نویس شده بود، و الحق عالی می‌نوشت.

با بعضی از بچه‌های مجموعه بعدا در جاهای دیگر همکار شدم و الحق آد‌م‌هایی حرفه‌ای و خوش برخورد بودند. این از شانس‌های کار کردن در روزنامه‌های مختلف است که می توانم ادعا کنم کمتر کسی شانس آن را داشته است!

اتاق کنار سردبیری
اتاقی که من معمولا کاریکاتورهایم را در آن می کشیدم، اتاق کنار دفتر شمس‌الواعظین بود. آنجا می توانستی صدای آشنای مهمانان را بشنوی و هر از گاهی هم آدمی جدید را ببینی. مثلا دکتر سروش یا دکتر یزدی را نخستین بار آنجا دیدم. یا بهنود را که در روزنامه زن چند بار شاهد جلساتش با مشاوران دیگر فائزه بودم. از دوران دبیرستان همیشه نوشته‌های بهنود را دنبال می‌کردم، و واقعا جذاب می‌نوشت...بخصوص در آدینه. تنها نکته عجیب در باره نوشته‌های بهنود این بود که چرا برای تشریح یک جمله، و بیان مساله ای ساده، آسمان و ریسمان را با کمک تاریخ به هم می‌بافد. بعدا کشف کردم که که یادداشت‌های کوتاه را نمی‌توان به راحتی تبدیل به کتاب کرد!

اتاق داور هم ته همان راهرو کنار اتاق مذکور بود. بدون هوا و پر از کتاب، بسیار هم نقلی! معمولا درش بسته بود، موبایلش هم دائما زنگ می‌زد...

در این اتاق کسان دیگری هم دائما مشغول بودند. مرتضی‌مردیها که از زمان همشهری می‌شناختمش. فلسفه‌دانی که از حرف‌هایش بسیار می شد آموخت و من آنقدر خوش‌شانس نبودم که به قدر کفایت یاد بگیرم. و مجید محمدی که مصاحبتش را نمی توانستی از دست بدهی. قبل از تعطیل شدن روزنامه نشاط، لطیف صفری دائم آنجا بود و وقتی زیراب نشاط خورد، او هم کمتر آنجا می‌آمد. صفری استاد دانشکده ما بود.یک کرد کرمانشاهی غیور و بسیار دوست داشتنی. وقتی روزنامه‌اش توقیف شد و شمس با صاحب مجوز عصر آزادگان به توافق رسید، حس می کردم که صفری از پشت خنجر خورده، و کسی آنچنان تحویلش نمی‌گیرد(احساس شخصىٰ!). البته به او بی‌احترامی هم نمی‌کردند، ولی شان او هم رعایت نمی شد.

خیلی از مصاحبه‌ها هم در آن اتاق انجام می‌شد. چون ساکت تر بود. و وای وقتی مصاحبه‌های خارجی جماعت با جلایی پور را شاهد بودی! من تعجب می کردم جلایی پور چگونه از انگلستان دکترا گرفته با این زبان انگلیسی خرابش! آنها که مصاحبه‌اش را به سی‌ان‌ان دیده‌اند و شنیده‌اند می دانند چه می‌گویم!

ادامه دارد