یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, June 26, 2005
بی‌وزنی اصلاح‌طلبان-۲
هشت سال پیش، چهار روز مانده به انتخابات دوم خرداد، همراه یکی از همکاران روزنامه همشهری و یکی از مدیران جهاد، در دفتر محسن هاشمی، رئیس دفتر وقت رئیس جمهوری(هاشمی) بودیم. بعد از سخنان هاشمی در نماز جمعه، که نخواهد گذاشت تقلبی صورت بگیرد، در ریاست جمهوری ستادی راه انداخته بودند که با کمک دانش‌آموزان و گروه‌های مختلف، صحت انتخابات را زیر نظر بگیرند. در همان یک ساعتی که با محسن هاشمی جلسه داشتیم، چند بار تلفنی به افراد مختلف که در استان‌های کشور مستقر بودند دستوراتی را با توپ و تشر داد، و به آنها هم گفت که از هیچ چیزی نترسند. بعدش هم فهمیدیم که برادرانش مهدی و یاسر هم در این ستاد هستند...

ماجرا اصلا پیچیده نیست. وقتی این شایعه مطرح شد که جماعت راستی دارند بر پایه فتوای یکی از علما طرح تقلب می‌ریزند، هاشمی که می دید راست با مدیریت ناطق کمر به حذف او بسته، هم مانع وقوع تقلب شد و هم با حرف‌هایش مردم را تشویق به شرکت در انتخابات کرد.

امروز، بعد از هشت سال، ماجرای تقلب آنچنان ساده گرفته می‌شود و مسوولیت خاتمی را چنان فراموش می کنیم که انگار آب از آب تکان نخورده است. وزیر کشور، که از صفات خروس لاری، تنها همشهری آن است، آن‌قدر بی‌خاصیت و ماست است که امکان هر گونه سو استفاده را ناخودآگاه فراهم می‌کند. وقتی می شنوی در حوزه‌های مختلف جماعت هیات نظارت هر کاری دلشان خواسته کرده اند، و جیک وزارت کشور هم در نیامده، چرا که در صورت تعطیلی موقت حوزه‌ها شورای نگهبان تهدیدشان کرده، آنها هم خفه‌ شده‌اند و حرفی نزده‌اند.

الآن که ماجرا را می بینم، به این می اندیشم که چه شد دولت اصلاحات از موقعیت درخشان بعد از مبارزه با سرطان درونی(قتل‌های زنجیره‌ای) به روزگار فعلی رسیده است؟ مگر همین دولت قدرتمند نبود که می خواست از حقوق شهروندی ما دفاع کند؟ چه شد؟ دولت خاتم بو اسحاقی خوش درخشید، ولی درخشش آن زیادی مستعجل بود.

به نظر من، شکست خاتمی در روزهای بعد ۱۸ تیر ۱۳۷۸ رقم خورد. روزهایی که می توانست هدایت‌گر منطقی مطالبات باشد، ولی در عوض چنان به بخش تندروی حکومت امتیاز داد که روز ۲۳ تیر می شد فضای شبه کودتایی را لمس کرد. نامه فرماندهان ارشد سپاه در چه شرایطی نوشته شد؟ چه بر سر جنبش دانشجویی آمد، و هزار و یک حدیث مفصل دیگر...

بعد از آن تاریخ، آرام آرام می شد قدرت یافتن 'راست' را دید. دستگیری‌های پشت سر هم، احضارها، ترور حجاریان، ماجرای کنفرانس برلین، تعطیلی فله‌ای روزنامه‌ها، عدم تایید سریع انتخابات تهران و حذف تنها منتخب ملی‌مذهبی‌ها، ماجرای حکم حکومتی ، و...همه به دنبال همان گاف تاریخی خاتمی رخ داد. خاتمی تنها گناه‌کار ماجرا نیست. مشاورین بی خاصیت او هم مسوول هستند. منتقدین خاموش که فقط حواسشان به جناح مقابل بود و نقایص خاتمی را فراموش کرده بودند هم مقصرند...

شاید بزرگ‌ترین خطای استراتژیک خاتمی بعد از آن زمان، آمدن دوباره اش به میدان بود. فضای آن زمان به نفع اصلاح‌طلبان بود و اگر هر کسی از میان وزرایش که قدرت مدیریت سیاسی داشت، جایش می آمد، و از حمایت او هم برخوردار می شد، شاید جایگاه ویژه تاریخی خاتمی مثل امروز لکه دار نمی‌بود. خاتمی می‌توانست کار حزبی کند، رهبر اصلاحات باشد، و در فضای پشت صحنه با چانه زنی، نهال در حال موت اصلاحات را نجات دهد. ولی در عوض منافع مشارکتی‌ها مانع می‌شد. با فشار اینان، او دوباره بازگشت، و اشکی ریخت که امروز ما داریم می‌ریزیم.

خاتمی و کل ساختار دولت اصلاحات در دور دوم از قبل مقابل راست قافیه را باخته بود، انگار فرقی هم نمی‌کرد که انتخابات را ببرد یا ببازد. بازنده اصلی مردم بودند.

می گویند عباس عبدی به خاتمی گفته بود که دور دوم نیاید. بعد از آمدنش هم طرح"خروج از حاکمیت" را مطرح کرد. باید حاکمیت را وادار به التماس می کردند. باید قدرت خود را به حاکمیت نشان می دادند، در عوض چه شد؟ پشت عباس عبدی را خالی کردند، و وقتی سر ماجرای نظرسنجی دستگیر شد، با اندک فشاری زیر بار اتهام رفت، اتهامی که اصلا ثابت نشد.

خاتمی و گروه مشاورانش( که به نظر من مشابه گاو نر سابق - که از روی سیم خاردار عبور کرده بود و مردانگی‌اش بر باد رفت-لطیفه مشاور هستند)، اصلاحات را برباد دادند. به همین سادگی. می گویند باد آورده را باد می‌برد، امروز به خوبی می‌شود رفتنش را دید!
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سلام آقاي نيک آهنگ
اجازه بديد از مواضع انتقادي شما انتقادي کنم. از شما ميپرسم آيا تا به حال به نتايج نوشته هاي خودتون فکر کرديد؟مگر نه اينکه همه ما دل در آزادي ايران داريم ولي مي دونيدآيا که بزراگترين مشکل مملکت ما سياست زدگيه و بي تفاوتي هم نسلاي من که مي پندارند قدرت دست يه مشت کلاه برداره که دست همشون تو يه کاسست و دارن برا ملت فيلم بازي مي کنن .آيا مي دونيد شما هم ناخواسته اين حس نفرت از سياست که نتيجش فراموشي آرمان نا اميدي وچسبيدن به زندگيه روزمرس تقويت مي کنين.شما مرتب از پايگاه ناچيز طرفداران اصلاحات مي گوييد اما مگر نه اينکه ما هنوز در مملکتي زندگي ميکنيم که در بدترين حالت به دليل مشکلات زندگي روزمره حداقل نيمي از مردم تو انتخوابات شرکت ميکنن پس شکست تحليل از مشروعيت انداختن جمهوري اسلامي از ابتدا قابل پيش بيني بود ولي آيا شماازموضعي مستقل به اين شکست اشاره کرديد يا فقط از از اصلاح طلبان انتظار نقد پذيري داريد؟اصلا مگر نه اينکه اين خود ما بوديم که ازخاتمي يه قهرمان ملي ساختيم که قرار به همه بدبختياي ما پايان بده.راستي واقعا چرا؟يه روز بيشتر از اوني که واقعا بود علي رغم ميل خودش گندش کرديم حالام داريم لگد مالش مي کنيم.انتظار داريم سياست مدارامون فرشته هاي آسماني باشند که هيچ اشتباهي تو زندگيشون نداشته باشن.مي دونيد اکثر کسايي که به معيني که هيچ نشاني از قهرمان نداشت راي دادند به خاطر اين بود که مي خواستن فضايي داشته باشن تا خود خيلي چيزها رو عوض کنن والان نگران منتظرندتا معلوم شه ياران احمدي نجاد با چه مقدار هزينه مملکتو به کدوم نا کجا آباد مي بره که اين بار نه کسي هي تونه کج رويشونو افشا کنه نه فضايي وجود خواهد داشت براي نقد.ما هر دو ميدونيم که کم نيستند در بين اصلاح طلبان ترسوها متملغان رانت خوارها ولي اولا مگر نه اينکه اونهام از بين خود ما وهمين مردم اومدن؟ ثانيا مگه ميشه با يه نگاه سياه و سفيد همه را يه جور ديد؟ثالثا مگر اينها الگوي زندگي مردم شدن که نياز باشه تا همچون هويت لاريجاني نيمه پنهانشونو آشکار کرد که حتي در مورد صحت همشون هم ميشه تامل کرد اونم موقعي که بد و بيراه گفتن به اصلاح طلبان و مشاربکتي ها مد روزه بهتر نيست به جاي با موج پيش رفتن خود موج ساز باشيم.رابعا براي من اصلاحات از از اصلاح طلبان مهمتره وبراي رسيدن به آزادي مجبوريم بعضاشون رو تحمل کنيم تا راه برامون باز شه تا خودمون حقمونو بگيريم.
اخر اينکه اگر سرخوردگي از اصلاحات باعث شده ديگه رمغي براي ادامه مبارزه نداشته باشيد نبايد اين ياس رو به ديگران هم منتقل کنيد چون مردم شما رو به عنوان يه آزاديخواه مي شناسن نه يه آدم معمولي.نااميدي مردم فقط جاي پاي اقتدار گراها رومحکم ميکنه وراه آزادي رو طولاني تر.درود بر آزادي
پاتريس

Blogger Nikahang's Blog said...
پاتریس، به موضع انتقادی تو احترام می‌گذارم. مگر نوشته‌های من نتیجه‌ای هم دارد؟ یک وبلاگ ساده است که با هم بحث می کنیم. اولا، دلیل ندارد که وقتی هدفی داری، خیلی سریع به نتیجه برسی، ثانیا، آگر وبلاگ را مقوله‌ای فرهنگی بدانی،و فرض را بر این بگذاری که عقیده در بطن جامعه نفوذ دارد، روند رسوخ، طولانی است!
من عقیده ام را می گویم، و فکر می کنم هزینه کمی هم نپرداخته‌ام. فکر نکن از دست دادن همه چیزم به این راحتی بوده است. وقتی از اصلاح‌طلبان انتقاد می کنم، بخشی از نقد ایشان هم متوجه خودم است. من از سال ۸۰ منتقد جدی مشارکت بوده‌ام، نه اینکه امروز وارد دعوا شده باشم. روزنامه نوروز را در اعتراض به سانسور جوابم به وزارت نیرو توسط عباس عبدی ترک کردم. چرا که معتقد بودم مشارکتی‌ها دارند می‌جاپند! اصلحات از اصلاح‌طلبان مهم تر است، و باید همیشه اصلاحش کرد، از شر و نفوس بد کسانی که آنرا دکان خودشان کرده‌اند. بحث من همین است!