یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, February 24, 2005
خاطرات بعد از زندان-۳۳


یکی از مشکلات بزرگ ما روزنامه‌نگاران جوان‌تر این است که غوره نشده مویز می‌شویم. من هم تا حدی باد کرده‌ام و تحمل انتقادهای کوچک همکارانم را ندارم. انگار در طی ده ماه گذشته وارد لیگ آدم بزرگ‌ها شده‌ام ، تنها به خاطر چند روز بازداشت، خیلی آدم شده‌ام...هر از گاهی که به کارهایم نگاه می‌کنم، حالم به هم می خورد. باید با این کارها پز هم بدهم، ولی وقتی در خانه کاریکاتور با شاگردهایم طرف می‌شوم و آزادانه کارهای خودم و دیگران را نقد و تحلیل می کنیم، فضای جالبی بوجود می‌آید. یکی از بچه‌ها فوق‌العاده با استعداد است و می‌دانم روزی وارد مطبوعات خواهد شد. ورود به مطبوعات فقط بر اساس ارزش‌های کاری نیست، باید روابط خاص این محیط را بشناسی. من شناخته‌ام و انگار دارم از این شناخت سو استفاده می‌کنم. خودم گاهی از خودم بدم می آید. در روزهای خود تنفری، پرخور هم می شوم. برخوردم با همسرم بد می‌شود، حوصله خانواده اش را ندارم، در کارهایم هم تندخو می‌شوم...

وقتی به زندگی روزنامه نگاران قدیمی‌تر نگاه می‌کنم، حالم بدتر می شود. یا پاک مانده‌اند و فقیر، و یا معامله گر و ثروتمند. حد متوسط کم یافت می‌شود. شاید در سن ۳۱ سالگی برای بستن بار زندگی، اندکی جوان باشم، ولی به این می اندیشم که بعد از محاکمه‌ام چه امکانی برای کار کردن خواهم داشت؟ همین الآنش می فهمم که به خاطرکاریکاتوری که از عسگر اولادی کشیده‌ام قرار است احضارم کنند. جماعتی که به قول معروف نمی‌توانند یک نان‌وایی را اداره کنند، حالا مدعی اداره کشور هستند.کسی هم نمی تواند به رئیس موتلفه بگوید بالای چشمت ابروست! در این وضعیت باید نگران آینده‌ام هم باشم. پارسال بعد از دستگیری، قسم خورده بودم که خودسانسوری نخواهم کرد، تا امروز بارها قول خودم را شکسته ام.

بهروز تورانی از لندن آمده، و در مهر همدیگر را می بینیم. او هم به من می‌گوید که نباید کاریکاتور عسگر اولادی را می‌کشیدی، مگر نمی‌دانی با این جماعت نباید شوخی کرد...گویی با مافیا و یا به عبارتی "مافیها" سر وکار دارم. اقتصاد بازار را این پدر خوانده‌های موتلفه کنترل می‌کنند. ماجرای اصلی هم انگار سر پول است. اگر سیاست و بازار قدرت به آنها باج لازم را بدهد، هیچ مشکلی نخواهند داشت!مشکل آنجاست که این تازه به دوران رسیده‌های دوم خردادی سهم خواهی را شروع کرده‌اند. روزی همراه علی میرفتاح به دفتر صندوق اعتباری حوزه هنری می‌رویم تا پیشنهاد طرحی اقتصادی فرهنگی را به مدیر صندوق بدهیم، متوجه می شوم که دو نفر از نمایندگان دوم خردادی آنجا هستند، و دارند اندکی معامله می کنند. خوشبختانه یکی از آنها هم که روزنامه‌نگار است متوجه حضور من در گوشه اتاق نمی شود، و همینطور دارد با مدیر صندوق چانه می زند. او هم البته از امکانات مجلس و روابط اش مایه می گذارد و بالاخره چند ده میلیونش را خواهد گرفت، زرشک! این ها با حمایت ما روزنامه‌نگاران وارد مجلس شده‌اند، حالا دارند سهم خود را می گیرند. اگر این آدم حاضر باشد ۱۰ در صد پولی را که گرفته به ۱۰ تا از روزنامه‌نگارانی که سابقا همکارش بوده‌اند و الآن بیکارند بدهد، می‌توانند یک سال شکم خانواده هایشان را سیر کنند. چون سندی به دست نمی‌آورم نمی‌توانم ماجرا را علنی کنم. خیلی فشار بدی است!

بهروز افخمی در باره نمایندگان مجلس می گوید، که انگار یادشان رفته با چه شعارهایی امده اند. همه نگران پژو پرشیا هستند، بهروز با زرنگی پرشیا را گرفته و فروخته و تبدیل به پراید کرده! یکی از همان شب‌ها، قرار است همراه بهروز به کانه یکی از بچه‌های منتقد برویم و در آنجا فیمی را ببینیم و او نقد کند، جلسه باحالی‌خواهد بود. یوسف‌علی میرشکاک هم همراه ماست...یا علی یاعلی گویان دارد حرف می زند. در جیبش یک بطری مشروب دارد! تعجب می کنم...می گوید سیدّ، تو هم باید بنوشی به سلامتی علی! یا حضرت عباس! گیر چه الپری افتادیم به قول ایرج میرزا! وقتی می‌رسیم، می بینم بساط دود هم به راه است. من و بهروز بیرون می زنیم، البته بعد از دعوای تندی که با یوسف می کنم. مردک شاعر سله بگیر که ماتحت عالم را با نظریات مشعشع اسلامی اش پاره می‌کند، لخت شده با یک تنبان نشسته و وافورش را در می‌آورد و یا علی می‌گوید...به افتخار علی به "جانی واکر" درود می‌فرستد...به من فحش خواهر و مادر می‌دهد و می گوید بچه سوسول دوم خردادی، اگر یک استکان نزنی به افتخار مولا علی [...] می‌کنم...من هم شروع می کنم به داد و بیداد و فحش دادن به حامیان این نظر کرده! بهروز که منتظر لحظه‌ای برای فرار است، می‌گوید نیکان بزن بریم! دارم از عصبانیت می ترکم!

هر چه می‌کنم عصبانیتم نمی خوابد. با یکی دیگر از بچه‌های مهر در این باره حرف می زنم. می گوید صحت خواب، این برنامه سال‌های سال یوسف است...عجب مملکتی است! روزی بابت چند نخود اعدام می کردند، حالا شاعر و متفکر دستگاه شش"لول" بند شده! اگر شب‌ها که جلوی ماشین‌ها را می گیرند، دهان کسی بوی الکل بدهد، دمار از روزگارش در می آورند، حالا برادر متعهد و نظرکرده سر تو داد می‌زند که چون نمی نوشی بچه سوسول دوم خردادی هستی و... مرده شوی این فضای مزخرف را ببرند. همکارم می‌گوید دلت خوش است نیکان، ببین چند در صد آقایان سیبیل‌شان به خاطر افراط در کشیدن تریاک زرد شده است؟ چرا هیچوقت حرامش نمی کنند؟ می‌دانی خیلی‌ آقایان تفاوت درجه الکل مشروب‌های مختلف را حس می‌کنند در حالی که تو هنوز فرق "پپسی" و "کوکا" را نمی‌فهمی؟ روزهای تعطیل برو لواسان، هر جا که تصادفا به ماشین های گشت بر می‌خوری، کمی بو بکش...

ادامه دارد

4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.

Anonymous Anonymous said...
یوسف میرشکاک به ننه ش هم اعتماد نمی کنه آقا ... !!!

من از اولش هم از این میرشکاک خوشم نمیومد ، چه وقتی که تو مهر مینوشت ، چه تو ابرارهفتگی ... اینها رو هم که خوندم دیگه بدتر ...

Anonymous Anonymous said...
من کاری به بدی يا خوبی ميرشکاک و يا طرز تفکرش ندارم. گرچه شخصاً از اين موجود مزور و دلقک دربار به شدت انزجار دارم ولی اين دليل نمی‌شود که اولاً مثل کيهان و رسالت مسائل خصوصی و شخصی او را (البته اگر پيژامه يا شرت پوشيدن و مشروب خوردن و ترياک کشيدن مساله شخصی به حساب نمی‌آوريد که هيچ!) بهانه کوبيدن خودش و رفتار يا طرز فکر او کنيد.
گذشته از اين، مشروب خوردن يا حتی ترياک کشيدن چيزی از خوبی يا بدی کسی کم يا زياد نمی‌کند و امری کاملاً شخصی است که دليل بر هيچ چيزی نيست.
باز هم تاکيد می‌کنم، من از اين ميرشکاک به شدت منزجرم ولی اين گونه برخورد شما را هم با وجود علاقه‌ شخصی‌ای که به خودتان و کارهايتان دارم اصلاً نمی‌توانم قبول کنم.