یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Thursday, August 12, 2004
آیا قصد تسویه حساب با مهاجرانی را داشته ام؟

سال ها پیش با یکی از بزرگان کاریکاتور ایران، مرحوم دوّلو هم صحبت شدم، کسی که بدون شک برترین چهره پرداز پیش از انقلاب بود. در باره معیارهایش در کشیدن آدم ها گفت، اینکه از طرف خوشش می آمد یا نه. اگر خوشش آمد، نمی توانست او را عادلانه بکشد و همینطور وقتی از او بدش می آمد. راستش را بخواهید، من مدت ها از مهاجرانی خوشم می آمد، ولی نمی توانستم او را طوری طراحی کنم که به دل خودم بنشیند. وقتی از نزدیک او را شناختم، ودیگر نمی توانستم طرفدارش باشم, راحت تر او را کشیدم، و در عین حال شخصیت احتمالا واقعی او را که تازه کشف کرده بودم، در کارهایم اعمال می کردم.. سال هفتاد و هشت وقتی به نحوی زیراب احمد زید آبادی را زد، از او بدم آمد، با اینکه دو سه هفته قبل از آن جایزه جشنواره مطبوعات را از دستش گرفته بودم و کلی در تالار وحدت خوش و بش کرده بودیم. بین کشف بد ذاتی او و ناراحت شدن از کارش، در حدود یک سال زمان سپری شده بود.
وقتی به خاطر آن کاریکاتور "تمساح" دردسر های فراوانی درست کردم، و متحصنین از شعار مرگ بر کاریکاتوریست به شعار مرگ بر مهاجرانی تغییر جهت دادند، ناراحتی و عذاب وجدانم بیشتر شد. مهاجرانی کاری نکرده بود که مستحق کمترین لعنی یا اهانتی باشد. من نیز ناراحت از سوِ تفاهم پیش آمده نگران بر هم خوردن وضعیت پیش از انتخابات مجلس بودم. صبح شنبه ای که دستگیر شدم، پیش از احضار،کاریکاتور خودم را در حال کشیدن تمساح کشیدم ... گنه کرد در بلخ آهنگری... در پایین مهاجرانی را کشیدم که سرش را می خواستند با گیوتین بزنند... به تهران زدند گردن ...! می خواستم با این کار تاسف خودم را از کل ماجرا نشان دهم.
ظهر آن روز بعد از احضار تلفنی دستگیر شدم.. در زندان بودم که روزنامه اطلاعات را بدستم دادند، همکارانم سوالات زیادی از وزیر ارشاد کرده بودند، که بیشتر در مورد من بود، و همینطور برخورد متضاد دادگستری در مقابل کاریکاتوری که هدف آن هجو یک مرجع تقلید بود. و او هم سیاست مدارانه پاسخ گفته بود، منتهی خواست او این بود که هم جهت موج را عوض کند و هم خودش بر موج جدید سوار شود.
حس کردم که ما روزنامه نگاران سیاسی حد اکثر سوخت آتش منقل سیاستمداران هستیم، گاهی اندکی داغ ترمان کرده اند تا گرمای بیشتری نصیبشان کنیم. وقتی هم برای مصاحبه به دفترش رفتم، تازه بحث احتمال نامزدی اش برای دوره بعدی ریاست جمهوری مطرح شده بود. سعی کرد با زیرکی از تله فرار کند، و آنقدر جواب را در مورد سوالی طولانی کرد که دیگر وقتی نماند و گفت که چند مهمان چینی دارد و خداحافظ. آن روز می دانستم که از خیلی سوال ها فراری است. چون نمی خواست رگه های کاریکاتوری من زیادی گل کند! آن روز مهاجرانی می دانست که راه سو استفاده های انجمن روزنامه نگاران زن که همسرش رئیس آن بود را از امکانات انجمن صنفی روزنامه نگاران بسته ام. و می دانست که بر سر این موضوع با مزروعی که به روابط سیاسی بیشتر از وظایف خود در انجمن علاقه داشت بر سر این موضوع درگیر شده ام. ولی طوری رفتار می کرد که شایسته یک سیاست مدار بود.آن روز مهاجرانی نمی دانست که در باره روابط او با زنان دیگر چیزی شنیده ام، و باورم نشده بود! گمان کنم شیر خر خوردن از عطا سیاستمردی ساخت که اندکی بعضی جوانب کثیف سیاست در ایران، غافل ماند. پس از نوشتن مطلب اول در باره مهاجرانی، و قرار گیری اش بر روی صفحه خبری گویا، نامه های متفاوتی بدستم رسید. اغلب خوشحال از آشنا شدن با چیزهایی که نمی دانستند. دوستانی هم خرده گرفتند که نباید افتاده ای را با چوب زد. اندکی حق را به منتقدین می دهم. شاید مصلحت آن بود که چشمانم را می بستم و بعدها که موضوع دیگر ارزشی نداشت به آن می پرداختم. به نظر من، ارزش یک نوشته یا کاریکاتور به محتوی، فرم و زمان عرضه آن بستگی دارد. شاید منطق روزنامه نگاری ام بر مصلحت اندیشی های یک سال گذشته ام که ساکتم کرده بود غلبه کرده باشد.
معتقدم مدیران و سیاست مدارانی که راه را طوری رفته اند که از برملا شدن خیلی نکات در هراس هستند، باید کنار بکشند. اگر خیانت بد است، برای سیاست مداران و مدعیان حکمرانی، بدتر است. اگر سو استفاده از امکانات بد باشد، برای دولتمردان بدتر است! با اینکه نمی توان معیار قدرت مدیریت افراد را صرفا با معیارهای اخلاقی سنجید، ولی می توان کسی که صلاح خود را نمی داند و وارد چنین گردآبی می شود را نقد کرد.
ورود به بازار سیاست، بدون کیاست و آینده نگری در بسیاری جوانب، خطرناک است. امیدوارم بتوانم همیشه از دور شاهدش باشم، و به درون این چاه کشنده نیافتم. من ناظرم، نه معلم و مبلغ. چیزی را که می پندارم درست است می گویم، و امید دارم که خطا نکرده باشم. مهاجرانی یک نمونه است، از میان ده ها نفری که از فضای سیاسی ایران سوِ استفاده کرده اند و بر دوش من و امثال من سواری کرده اند. لابد اگر در نشریه اش قلم می زدم، بیشتر قربان صدقه اش می رفتم که در آن روزگار که کسی به من کاری نمی سپرد، به من چراغ سبز نشان داد یا ...
می توانم تشخیص دهم که هدف کسانی که مهاجرانی را زدند، سیاسی بوده، ولی اگر او نقطه ضعف کمتری می داشت، می توانستند چنین بهانه خانمان بر اندازی را علم کنند؟ کاش حمایت جمیله کدیور از او عاقلانه تر می بود، نه آنکه تکذیب کند و بعد مهسا یوسفی سند و عکس پنهان مانده را بیرون بکشد.